مجله کودک 471 صفحه 39

نوید: «زودباش، تمامش کن چیزی به آمدن بابا نمانده.» بابا که رسید امانش ندادیم. از سروکولش بالا رفتیم و تولدش را تبریک گفتیم. او خودش هم نمی­دانست که امروز روز تولدش است. بابا اولش گیج، بعدش هم کلی ذوق­زده شد. آذین بندی­هایی را که کرده بودیم نشانش دادیم. بابا خیلی خوشحال شده بود و چشم­هایش برق می­زد. از فرصت استفاده کردم و گفتم: «بابا، می­شود لطفا پول بدهید تا برویم برایتان هدیه روز تولد بخریم؟» بابا: «بله، البته، البته.» نوید: «مامان جان، بدو که برویم هدیه بخریم.» مامان: «قبلا که گفتم پولی بی...» ناهید: «نوید پول از بابا گرفت.» مامان: «چی؟ بابایتان پول داد تا بروید و برایش هدیه تولد بخرید؟ واقعا که! آخر کی دیده که...» مشکل پول که حل شد، مشکل راضی کردن مامان شروع شد. اما این­قدر من گفتم و ناهید گفت تا عاقبت... حدود یک ساعت بعد برگشتیم. همراه با دو هدیه قشنگ. نوید و ناهید: «بابا تولدتان مبارک. ببینید برایتان چه­ها خریدیم، خوش به حالتان!» مامان: «سلام آقا.» بابا: «علیک سلام خانم. شما تولدم را تبریک نمی­گویید. بیا با هم کادوهایم را باز کنیم. امروز عجب روز خوبی است ها!» مامان: «ای آقا، شما هم دلتان خوش است.» -: «ای بابا، این که دیگر حسودی ندارد خانم. انشاء­الله یک روز هم تولد برای شما می­گیریم.» -: «حسودی کدام است؟ فقط این را بگویم که من در این خریدها هیچ نقشی نداشتم. بچه­ها نگذاشتند که من حتی... اصلا خودتان بروید هدیه­های­تان را باز کنید تا ببینید چه خبر است!» آلبوم تصویری خودروهای اولیه رولز رویس مدل 1909 میلادی رنو مدل سال 1923 میلادی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 471صفحه 39