مجله کودک 472 صفحه 3

لطیفه بچه: مامان اون آقا رو ببین کچله!!! مامان: هیس... می فهمه. بچه: اِه... مگه تا حالا نفهمیده!! * * * به یه نفر میگن: میدونی از زنبورایی که از کندو محافظت میکنن چی میگن؟ میگه: میگن خسته نباشید!! * * * قطع برق در یک پاساژ باعث شد تعدادی از هموطنان ساعتها روی پله برقی بمانند!! * * * به یه نفر میگن نظرت در مورد مار چیه؟ میگه: حیوون خوبیه. فقط حیف که همش دُمه...!!! ساغر احمدی، 9 ساله از رشت لطیفه معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف- ب- پ- ت- ث- چهار- پنج- شش- هفت… معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: اِ- بی- سی- چهل- پنجاه- شصت- هفتاد… معلم: الفبای یونانی رو بگو. شاگرد: آلفا- بتا- ستا- چهار تا- پنج تا… معلم: نخواستم بابا، یه شعر بگو. شاگرد: نامبرده رنج گنج پنج- شش- هفت…!! * * * به یه نفر میگن دگرگونی یعنی چه؟ میگه: یعنی این گونی نه، یک گونی دیگه!! * * * مادر: پسرم، بیا اسفناج بخور، آهن داره. پسر: آخه مادر، الآن آب خوردم، میترسم زنگ بزنم! سروش حیدری، 12 ساله از کرج «بهترین هدیه» روز تولد مادر نزدیک بود. رویا حسابی گیج شده بود. نمیدانست چه هدیهای باید به مادر بدهد. به چند هدیه فکر کرد. اما وقتی به کیف پولش نگاه کرد، متوجه شد پولش خیلی کم است. مادر هر روز خسته از سرکار به خانه میآمد. تازه باید با خستگی کارهای خانه را هم انجام دهد. رویا همهی اینها را میدید و دوست داشت مادرش را خوشحال کند. شاید بتواند کمی از خستگیاش را کم کند و از او به خاطر زحمتهایی که میکشد تشکر کند. این موضوع چند روزی فکر رویا را به خود مشغول کرد. او آنقدر در فکر بود که توجه مادربزرگ را هم به خودش جلب کرد. بالاخره مادربزرگ علت ناراحتی رویا را پرسید. رویا هم همه چیز را برای مادربزرگ تعریف کرد. مادربزرگ مشکل رویا را حل کرد. او گفت که لازم نیست رویا هدیهای گران بخرد. اصلاً لازم نیست خرج زیادی بکند. فقط کافی بود. * * * روز تولد مادر بود. مادر مثل همیشه خسته از سرکار به خانه میآمد. او اصلاً یادش رفته بود که روز تولدش است. وقتی به خانه آمد، همه جا را ساکت و تمیز و مرتب دید. خانه حسابی برق میزد. تعجب کرد چه کسی خانه را اینقدر مرتب کرده بود. به اتاقش رفت و لباسش را عوض کرد. رویا را دید که لباس مهمانی پوشیده بود. رویا به مادر سلام کرد. چه بوی خوبی از آشپزخانه میآمد! رویا مادر را به اتاقش برگرداند و از او خواست لباس مهمانی بپوشد. مادر تعجب کرد. علت را پرسید ولی رویا گفت این یک راز است. قرار بود کجا بروند؟ بالاخره مادر لباسش را عوض کرد. وقتی بیرون آمد با صحنهی عجیبی روبرو شد. فامیل در اتاق مهمانخانه دور هم جمع بودند، میگفتند و میخندیدند. روی میز پر بود از خوراکیهای خوشمزه ولی از همه مهمتر کیکی بود که وسط میز قرار داشت. پدر شمعهای کیک را روشن کرد و همسرش را به طرف میز راهنمایی کرد و گفت: تولدت مبارک. آن موقع بود که مادر تازه فهمید موضوع چیست. خندهی زیبایی صورت مهربان مادر را پوشاند. آن شب رویا با کمک مادربزرگ، بهترین و شادترین شب را برای مادر فراهم کردند. مادر هیچ وقت این هدیه را فراموش نکرد. رویا حسن زاده، 10 ساله از لاهیجان خودرو برای همه با گسترش تولید خودرو آن هم به صورت صنعتی، رفته رفته این وسیله نقلیه به عنوان وسیله ای مهم برای نقل و انتقال همه مردم درآمد. شرکتهای خودروسازی هریک به نوعی تصمیم به تولید خودرو ارزان تر و مردمی تر داشتند. مدل A فورد، از اولین خودروهایی بود که با اقبال مردم روبرو شد. از این خودرو، یک میلیون دستگاه در فاصله 14 ماه در سال 1927 تا 1928 میلادی فروخته شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 472صفحه 3