مجله کودک 486 صفحه 17

غاری سیاه و تاریک در دل کوههای دوردست تنها زندگی میکند و هرچند وقت یک بار برای تهیهی غذا از غارش بیرون میآید، به روستاهای آن حوالی سرک میکشد و با زور و قلدری غذای مورد نیازش را از مردم روستا میگیرد و دوباره به غار خودش برمیگردد. مردم روستا هم چون از قد و هیکل بزرگ او میترسیدند، هرچه میگفت اطاعت میکردند و هر چیزی که میخواست، دو دستی به او میدادند. خلاصه با زورگویی و باجگیری از روستاییها، روزگار خود را میگذراند. به همین دلیل، بعد از رفتن غول، یوسیفا زود فهمید که ایوانِ غول، فقط در فکر مفتخوری و تنپروری است و اصلاً اهل کار کردن و زحمت کشیدن نیست. حالا هم رفته تا بخوابد و وقتی محصول آماده شد، سر برسد تا سهم خودش را بگیرد. روی همین حساب، یوسیفا با خودش نقشهای کشید و گفت: «صبر کن جناب غول! یک محصول پیازی نشانت بدهم که کیف کنی!» بعد از این حرف، سرباز ارتش آمریکا- دهه 90 میلادی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 486صفحه 17