ایستادم بر مزارت

ایستادم بر مزارت

عبودالاحمد شاعر عرب

‏مزارت با نورهای درخشان آباد است و زیارت‌کنندگان از نسیم خوشبویت شفا می‏‎‌‎‏طلبند. ‏

‏ایستادم در مزارت و اندوهی سرشار وجودم را فرا گرفت در حالی که مرثیه می‌خواند و روح با تارهای نازکش آهنگ می‏‎‌‎‏زد. ‏

‏و دلم اندوهگین بود و خون می‏‎‌‎‏گریست و از چشمانم اشکهایی جاری می‏‎‌‎‏شد که حدقه‏‎‌‎‏هایم را به آتش می‏‎‌‎‏کشید. ‏

‏ای صاحب انقلاب بزرگ و ای پرچمی که قلب تپنده به سوی تو پرواز می‌کند!‏

‏از هشتاد ساله! هیچ طوفانی تو را به لرزه درنیاورد. هیچکس گردن تو را خم نکرد و هیچکس به تو تکبر نورزید. ‏

‏تو رود را از آلایش پاک کردی و موج را از زورقی که غرق می‏‎‌‎‏شد، دور کردی. ‏

‏بر اراده‏‎‌‎‏ات سوار شدی و از انجام کار نهراسیدی و آمدی با شکوه در حالی که شمشیر حق را از نیام کشیده بودی. ‏

‏پس، آنکه در برابر تو ایستاد. خوار شد، و در برابر ارادۀ تو گریخت یا نابود گردید. ‏

‏تو به تنهایی کاروانسالار ما بودی و صدایت برای آیندگان رهایی‌بخش است. ‏

‏تا اینکه بر پاداشته‏‎‌‎‏ای مناره‏‎‌‎‏ای مشتعل که با شب می‏‎‌‎‏جنگید و گریبان شب را چاک می‏‎‌‎‏زد. ‏

‏شکوه تو بزرگ شد و درخشید و نورانی کرد آسمانها را و از افقها فراتر رفت. ‏

‏ای فرزند امامانی که فضایلشان در شمار نمی‏‎‌‎‏آید و هدایتشان از کتاب رحمت است. ‏

‏آنها (ائمه) و قرآن در هدایت برابر هستند نوری هستند که نور (دیگری) را تکمیل می‏‎‌‎‏کنند و هرگز از هم جدا نمی‏‎‌‎‏شوند. ‏

‎ ‎

حضورج. 2صفحه 261