مصاحبه با مردم از کوچههای خاکی یافتآباد تا تسخیر متبرک زمان
اشاره
یافتآباد هنوز حال و هوای گذشته را دارد. صدای سوت قطار مرز روشن این منطقه با تهران بزرگ است. چهارراهها، با فاصلۀ کوتاهی از یکدیگر، خیابان اصلی را مدام قطع میکنند و نگاه مسافرانی که از شهرها و روستاهای دور برای اولین بار به تهران آمدهاند، مبهوت، خسته، طول و عرض خیابان یافتآباد را مینگرند؛ آغاز تهران بزرگ، مدخل شهری عظیم که سالهای سال کانون زلزلۀ جهان بوده است.
اینک مسافر به تهران رسیده است. روزنامهاش را میبندد و به مردم یافتآباد نگاه میکند. او از پیش میداند که یافتآباد – به دلیل تاریخی و فرهنگی – همواره در متن حوادث بوده است.
ذهن مسافر انگار از دهلیز مبهم اما روشن زمان – ناگهان به گذشته راه مییابد. او چهارده سال پیش را به یاد میآورد: همین مردم آرام و صبور – که هماینک آنان را از پشت شیشۀ اتوبوس مینگرد – خشماگین و شعلهور به خیابان اصلی آمدهاند. آنان فریاد میزنند و این صدا هنوز در قلب و ذهن مسافر طنینانداز است: روح منی خمینی، بتشکنی خمینی
اتوبوس در پشت چراغ قرمز یکی از چهارراههای یافتآباد ایستاده است و مسافر به صورت رهگذران مینگرد. بیقین همۀ این چهرهها را در طول روزهای هفتهها
حضورج. 3صفحه 59
و ماهها قبل از 22 بهمن سال 57 دیده است – البته او میداند که هیچ یک از این چهرهها نه او را دیدهاند و نه او آنان را در واقعیت دیده است – بلکه رشتهای مرموز او را (مسافر) با این صورتهای آرام و رنجکشیده که در کوچهها و خیابان یافتآباد در حال گذرند، پیوند میدهد. قلب او (مسافر) همانند قلب اهالی یافتآباد برای یک چیز میتپد و روحش مالامال از عشقی است که ساکنان یافتآباد نیز با آن زیستهاند و مسافر به یاد میآورد:
یا مرگ یا خمینی
برای مسافر در یافتآباد چیزی است که خویش را با آن یگانه مییابد؛ آنگاه به انقلاب اسلامی میاندیشد به کانون زلزله، به مردم ایران به ساکنان یافتآباد و به امام.
مردی دست کودکش را در دست دارد و کودک به مرد مسافر مینگرد و لبخند میزند. مردی همراه زنش میخواهد از عرض خیابان عبور کنند. مرد نان در دست دارد و زن زنبیلی. و پسری از مدرسه بازگشته و زیر تابلویی ایستاده و با چشمان روشن و امیدوار به تابلو مینگرد.
تابلو تصویر مردی است که جهان را لرزانیده است و از آن پیشتر قلب مردمش را با عشق الهی متحول ساخته: مرد مسافر به تابلو امام مینگرد.
مسافر سرش را به لبۀ پشت صندلی تکیه میدهد و با خود میگوید: امام. و بعد به یاد میآورد جملهای را که مردم ایران و همۀ اهل یافتآباد و تهران نیز با قلب و روح خویش، حرف حرف آن را سرودهاند و آن را با صدای بلند – در مقابل آماجی از گلوله و توپ و تانک – فریاد زدهاند:
تا خون در رگ ماست
خمینی رهبر ماست.
مسافر فکر میکند که زمان چه زود میگذرد. آنگاه به رهگذران اهل یافتآباد نگاه میکند. چراغ سبز میشود و اتوبوس به آرامی در ترافیک سنگین یافتآباد حرکت میکند. مسافر با دقت به همه چیز نگاه میکند: به کوچهها، به خیابان، مغازهها، رهگذران و شعارهایی که انعکاس رنگین خواستهای مردمی است.
شعارهای یافتآباد، که از همان روزهای پیش از پیروزی انقلاب روی دیوار نگاشته شده، هنوز پاک نشدهاند. بعضی از این شعارها با خطی خوش نوشته شده و برخی بسیار شتابزده. گویی نویسندگان این دست شعارها، بیمناک خطرهای احتمالی بودهاند. از این رو با شتاب خواستهای اصیل امام و مردمش را روی دیوار نگاشتهاند:
«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»
اتوبوس میگذرد و مسافر دوباره میخواند:
«وای اگر خمینی حکم جهادم دهد»
ماشین به آرامی در حال عبور است:
«یک موی کوخنشینان را به کاخنشینان
حضورج. 3صفحه 60
نمیدهم»
یا:
«این مملکت از آن زاغهنشینان است.»
مسافر میاندیشد که همه چیز با سرعتی شگفت در حال گذر است. او هماینک همه حوادث و وقایع این چهارده سال را به یاد میآورد. او در آن زمان بیست و شش سال داشت و اینک چهل سال. زمان به طور اعجاب انگیزی گذشته است و میگذرد و او (مسافر) فقط وارث خاطرههای این همه سال است. خاطراتی که گاه به تلخی میزند و گاه حلاوتی انسان را در مذاق صبور تاریخ به ودیعت نهاده است. خاطرههایی که در ذهن و حافظه قدسی مردم ایران بازتابی اسطورهای یافته است. خاطرۀ بازگشت امام و دل شیرین مردم این دیار و تبرک رنگین دهۀ فجر دست آخر شکست دو هزار و پانصد سال فرعونیت.
مسافر حس کرد نسیمی خنک میوزد و از شیشۀ ماشین به خیابان نگاه کرد. هنوز درختان یافتآباد نسیمی را به یاد میآورند که دوازده سال پیش از لابلای شاخهها و برگهای آنان گذر کرد و سبزینگی جای پای او بود. ذهن درختان هنوز از فرش رنگین آن نسیم سبز است.
مردی زیر درختی ایستاده است و مسافر با خود میاندیشد که در آن سال بهار چه زود آمد. یقیناً در آن سال کوچهها و خیابانهای یافتآباد مملو از مردان و زنانی بود که به
حضورج. 3صفحه 61
تبرک امام فجر میاندیشیدند، بدین خاطر آنان میگفتند:
«خمینی، خمینی، قلب ما باند فرودگاه توست»
مسافر چشمهایش را فروبست. گویی ذهنش مسیر منطقی تاریخ را بیدلیل دنبال میکند: 12 بهمن سال 57 و... و رجعت، رجعت امام. چراغانی شدن ایران، تهران و یافتآباد. آنگاه مسافر چشم گشود. در یافتآباد بر سر هر کوچهای چراغی روشن بود و زنان و مردان یافتآباد بیصدا در زیر بارش نور چراغهای انتظار گریستند و اشکشان این بار اشک شوق بود. زیرا امام آمده بود و آنان – مردم یافت آباد – اشکشان برای عدالت بود. زیرا امام بر خاکفرش ایران قدم مینهاد و همه اهل یافتآباد چشم به حضور پرتلاطم امام داشتند و صدای پای عدالت را در کوچههایشان میشنیدند و مسافر گوش خواباند؛ در سکوتی خلسهآمیز صداهایی که در یافتآباد شنیده میشود با دقت و وسواس گوش نهاد. آیا چیزی از آن همه صدا – از صدای پای عدالت – باقی مانده است؟ مسافر خوب میدانست که
امام اقیانوس عظیم تاریخ جهان است. اقیانوسی که برای تطهیر انسان و خاک آلوده جوششی همواره داشت و عدالت بازتاب آبی موجهای این اقیانوس بود. و عدالت ماهیان زنده این اقیانوس خروشان بود که فلسهایش زیر بارش آفتاب میدرخشید و انعکاسی
حضورج. 3صفحه 62
نقره فام داشتند.
امام حالا – پس از دوازده سال – که مسافر به آن سالها میاندیشید. با خود دچار شگفتی میشد از حاکمیت شورانگیز ارادۀ مردم و غلبۀ آن بر تمامیت موانع جبارانه استکبار، او (مسافر) حالا، دیگر خوب میداند حادثه 22 بهمن زمین لرزۀ عظیم تاریخ بوده است و همه ساکنان صبور و مهربان یافتآباد، جوادیه و... کانون این لرزش، لرزشی که هماینک پس از سیزده سال جرقههای بلند و شعلهورش شمال آفریقا را لرزانده است. و از آن پیشتر قلب مردم ایران برای دوست داشتن و عشق ورزیدن تا مرز شهادت لرزیده، و تپیدن گرفته است.
کوچههای خاکی یافتآباد زیر گامهای من
حالا، اینجا هستم. در یافتآباد. در کنار ریلهای آهن. هنوز، صدای بیقرار سوت را، اینجا میتواند شنید: صدای سوتی که از پیش حادثه را اخطار میکند و کودکانی که به اخطار مکرر سوت قطار خو گرفتهاند و به عادتی دیرین، آن را به هیچ میگیرند.
کودکان هجوم میآورند. عدهای از آنان در دو سوی ریل ایستادهاند و عدهای جست و خیزکنان در میان ریل میدوند.
لکوموتیوران عصبانی است. کودکان، بیاعتنا به فرسایش بیصدای زمان، پرشور و شاداباند.
حضورج. 3صفحه 63
لکوموتیوران، محتاط، مضطرب، دشنام میدهد و صدایش زیر چرخهای آهنین ریل مدفون میشود. کودکان دوباره میخندند و در آخرین لحظه از میان ریلهای آهنین میجهند.
به آنان مینگرم. سربازان گمنام اماماند. مردانی کوچک که در میان کوچههای ماجرا، ریلهای آهن، عشق و صداقت بزرگ میشوند.
صداقت، رمز بزرگ حرمت شرقی آنان است که تا ابدیت مهر خویش را در چشم و روح آنان بر جای مینهد.
دوباره به کودکان مینگرم. با خود میگویم:
اماما، براستی که زمان در تسخیر توست.
از کنارشان میگذرم. آن سوتر مردی ایستاده. به سمت ایستگاه اتوبوس میرود. تردید دارم. با او گفتگو بکنم یا نه. گمانم این است که عجله دارد. جوان نیز به من مینگرد. در یک لحظه بیمقدمه میگویم:
- برادر، خبرنگارم. خبرنگار مجلۀ حضور. وقت داری کمی درددل کنیم؟ میگوید:
- حضور!
- بله حضور. مجله دفتر نشر آثار حضرت امام(س)
و بعد انگار چیزی را به یاد میآورد. برایم میگوید که مجله حضور را دیده است. حتی مطلب از خرداد تا خرداد را هم خوانده است. میگوید:
- آقای برای امام کارکردن حرمتی عظیم دارد.
میگویم:
- همین طور است. راستی برادر اسم شما چیست.
حضورج. 3صفحه 64
میگوید:
- قهرمان مسلمی
انگار کمی گستاخ میشوم. میپرسم:
- حضرت امام چه تأثیری در پیروزی انقلاب اسلامی داشتند؟
و اینک اوست که با هیجان میگوید:
امام توانست همۀ ما را در یک مسیر قرار دهد. با مشخص کردن یک هدف خاص، ما را هدایت بکند به آن هدف عالیۀ خودش. فکر میکنم همین که امام توانست مجموعۀ ما را که جزء جزء بودیم، جمع کند، در یک صف واحد و با یک هدف مشخص، همین نشان میدهد که امام توانسته رهبری خودش را انجام دهد. به لحاظ اینکه هدف ایشان اسلام بود. به این جهت میشود گفت که ایشان توانست ما را به سمت یک حرکت الهی هدایت بکند. بیش از اینها نمیتوانم چیزی بگویم، باید بروید از آنهایی که این کاره هستند بپرسید.
حضور: در واقع منظور شما این است که اگر امام نبود این نهضت هم به این شکل امکان تحققش نبود.
- آره دقیقاً همینطور است.
حضور: شما در همان روزهای دهۀ فجر – قبل از پیروزی انقلاب – قطعاً در نهضت شرکت داشتید، بهترین و شیرینترین خاطراتتان را در آن روزها بگویید.
- من ساکن یافتآباد هستم. یکی از محرومترین نقاط تهران. به یاد دارم که من ناگهان فهمیدم که یک نفر هست که توانسته ذهن ما را بگیرد و هدایت کند به مسیر مشخصی. چند نفر با هم همفکر شدیم و در محلهمان آمدیم و گفتیم حالا که صنعت نفتیها – برای اینکه شاه را زمین بزنند - اعتصاب کردهاند، جمع بشویم و با پولهایی که خودمان داریم در صف نفت بایستیم. بعد از اینکه گالنهای نفت را پر کردیم، برویم بدهیم به خانوادههایی که محروماند. وقتی من به اتفاق دو سه تا از دوستانم، که الان چندتاشون شهید شدند، آمدیم و رفتیم تو شعبه نفتی محلهمان و در صف ایستادیم و ساعتها طول کشید و در باران و برف ایستادیم. بعدش رفتیم - با توجه به اینکه مشخص کرده بودیم چه افرادی محروم هستند و نیاز به کمک دارند - نفت را بردیم آنجا. وقتی میگفتیم که خانم یا آقا این نفت را برای شما آوردهایم تا خودتان را گرم کنید، بچههایتان مریض نشوند، آنها میگفتند
حضورج. 3صفحه 65
نفت را از طرف کی آوردید؟ میگفتیم از طرف آقا آوردیم. آن موقع هنوز «امام» گفته نمیشد. این جمله باعث میشد که آنها بپذیرند و دیگر حرفی نزنند و وقتی میدیدم که آنها شاد و خنداناند بسیار شاد میشدیم و این خاطره هنوز بعد از سیزده سال هر وقت میخواهم به محیط خودم فکر کنم ناخودآگاه به ذهنم میآید.
حضور: بطور کلی آن روزها چه انتظاراتی از انقلاب داشتید، یعنی تصور میکردید که اگر انقلاب پیروز بشود چه خواستهای شما را تحقق میبخشد.
پاسخ: انتظار داشتم که واقعاً آن بیعدالتی که در زمان شاه انجام میشد انجام نشود. بخصوص در مناطق محروم ما.
درست نیست که در یک منطقه بهترین معلم را داشته باشید برای دانشآموزان اما در جنوب شهر – هر چند که معلمان دلسوز هستند – لیکن تخصص لازم را ندارند برای آموزش دادن بچهها. این بیعدالتی است. معلمان باتجربه که واقعاً در تربیت دانشآموز پخته هستند، اکثراً در مناطق بالای شهر تدریس میکنند. از موارد دیگر بیعدالتیها این است که آنهایی که پول دارند، بچههایشان را میبرند در مدارس خصوصی یا ملی سابق ثبت نام میکنند. آنهایی هم که بیپول هستند همچنان
حضورج. 3صفحه 66
میمانند. چرا؟ چه فرقی است بین دانشآموزان جنوب شهر مثل یافتآباد با دانشآموزان دزاشیب، فرمانیه و امثال اینها؟ شما تحقیق کنید و ببینید که مدارس غیرانتفاعی در جنوب شهر زیاد است یا در شمال شهر. در کنارش ببینید که کمبود فضای آموزشی در جنوب شهر بیشتر است یا در بالای شهر. اگر میخواستند کاری بکنند که فضای آموزشی زیاد بشود، بایستی جنوب شهر را در اولویت قرار دهند نه شمال شهر را. این موضوع همیشه خار قلب من است.
مردی همراه با زنش در کنار خیابان ایستاده. منتظر بازگشت کودکش از مدرسه است. میگویم:
حضور: اسم شما چیست؟
- محمد اسلامی هستم.
حضور: لطفاً بفرمایید نقش امام در پیروزی انقلاب چیست؟
- اگر بخواهیم در مورد نقش ارزشمند امام در پیروزی انقلاب صحبت بکنیم طبیعی است که باید مقداری به گذشته برگردیم و اینکه امام تنها یک رهبر سیاسی نبودند. از طرفی هم تنها یک رهبر مذهبی نبودند. امام آمیختهای از سیاست و مذهب بودند و معتقد به این که دین از سیاست جدا نیست و با این اعتقاد در این مسیر حرکت کردند. از طرفی هم توکل به ذات حق داشتند. در این
حضورج. 3صفحه 67
مسیر به جز خدا ندیدن و متعهد بودن به اینکه تنها حامی ما خداست و ما مجبور به تکلیف هستیم. نباید به نتیجۀ عملی که میخواهیم انجام بدهیم، فکر کنیم. همانطوری که امام حسین(ع) تنها به اسلام عمل کردن و در مقابل ظلم ایستادن برایش مطرح بود. امام بارها در صحبتهایشان اشاره فرموده بودند که ما به این موضوع فکر نمیکنیم که چه خواهد شد. ما وظیفۀ شرعی که به عهده داریم انجام میدهیم. از طرفی باید به گذشتههای دور برگشت. به سالهای 1340 و 41 قاطعانه پرچم مخالفت را بر علیه رژیم شاهی برداشتند. ما میدانیم که بعد از رحلت مرجع عالیقدر شیعه، حضرت آیتالله بروجردی، رژیم به عناوین مختلف سعی میکرد تا وجود حضرت امام را از حوزه حذف کنند.
امام در وهلۀ اول سعی کردند اهداف و نقشههای امریکا که در قالب برنامههای اقتصادی و اجتماعی ما به اجرا گذاشته میشد، برای مردم روشن کنند. نهایتاً مبارزهای را آغاز کردند: با اعتقاد به مذهب و اینکه یک روحانی باید در سرنوشت جامعه خودش سهیم باشد و در مسیر افشای توطئهها گام بردارد. بحق باید اشاره کرد که امام از جمله مراجعی بودند که باب ولایت فقیه را باز کردند که حکومت، حکومت اسلامی است و با نشان دادن چارچوب یک حکومت اسلامی است و نشان دادن چارچوب یک حکومت اسلامی، در این مسیر گام برداشتند. امام این را میخواست برای مردم جا بیندازد که میبایست حکومتی را به وجود آوریم. حکومتی که تازگی ندارد بلکه قبلاً هم در اسلام شاهد آن بودهایم. طبیعی است رهبریت دینی امام – با قاطعیت و سرستیزی که با عوامل استکبار داشتند – از عوامل بسیار مهمی بود که در پیروزی انقلاب سهم به سزایی داشت و این موضوع همچنین نشان داد که خود ایشان هم اهل مبارزه هستند.
حضور: در جا به جای صحبتهایتان به حضور مردم اشاره کردید، شما خودتان در آن روزها چطور در صحنه بودید؟ چگونه با اهداف امام ارتباط برقرار کردید؟
- در زمان انقلاب من در دبیرستان تحصیل میکردم اما در تشکلهای دبیرستان شرکت میکردم. در راهپیماییها و مبارزات علنی علیه رژیم، مثل آتش کشیدن مشروبفروشیها
حضورج. 3صفحه 68
و مؤسسات وابستۀ رژیم شرکت داشتم.
حضور: شما آن موقع چه انتظاری داشتید؟ یعنی فکر میکردید اگر انقلاب پیروز بشود کدام انتظارها و خواستهای شما تحقق پیدا میکند؟
- هر انسان آزادهای در وهلهء اول انتظارش در آن زمان تحقق آرمانهای اسلام بود و اینکه آن ناعدالتیهای موجود در جامعه کنده شود و عدالتی را که ما دنبالش بودیم، به نام عدالت علی و رسول خدا، در جامعه پیاده شود و مردم ما نیز آزادی داشته باشند که تحت تأثیر قدرتهای زمان قرار نگیرند. خودشان سرنوشت خودشان را تعیین کنند و در امور روزمره جامعهشان سهیم باشند. این حداقل انتظارهای قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب به دلیل اینکه جامعه به دست انقلابیون مسلمان افتاد، انتظارها صدچندان شد. انتظار این شد که جامعه در مسیر کم کردن فاصله بین فقر و غنا گام بردارد و به آنچه که وعده داده عمل بکند.
حضور: الان فکر میکنید تا چه اندازه آن انتظارهای اولیه انقلابی شما تحقق پیدا کرده است؟
- آن خواست حقیقی که تحقق یک حکومت اسلامی بود، عملی شده که جای شکر و سپاس دارد. البته انتظارها باز هم هست: انتظارهایی که جامۀ عمل به خودش نپوشانده، مانند اینکه ارزشها را باید حافظ
حضورج. 3صفحه 69
باشیم. خدای ناکرده به مرور زمان شاهد نباشیم که این ارزشها کمرنگ شوند.
حضور: این ارزشها چه هستند؟ ارزشهایی که بچهها برای آن شهید شدند و امام آنها را فریاد میکرد چه هستند؟
- خواستهای امام، بزرگترین نمونۀ ارزشهاست. در حقیقت وصیتنامۀ سیاسی اماممان، ارزشهای موردنظر من نیز هست. وظیفۀ مسئولین ماست که هر لحظه در تحقق آرمانها و خواستهای امام بکوشند. الان تمامی هجوم بیگانه از طریق تهاجم فرهنگی صورت میگیرد. دشمن الان به این نتیجه رسیده که از طریق تهاجم فرهنگی موفقیت بیشتری میتواند پیدا کند تا به واسطۀ هجوم نظامی و محاصرۀ اقتصادی، هجوم تبلیغات و اشاعۀ فساد و بیبند و باری حتماً با برنامهریزی اصولی است برای مقابلۀ با ما.
هنوز صحبتهایمان با برادر «محمد اسلامی» تمام نشده است که جوانی 26، 27 ساله جلو میآید و میپرسد:
ـ آقا شما خبرنگار هستید؟ من حرفهای زیادی برای گفتن دارم.
میپرسم: اسم شما چیست؟
- غلامحسین استوار هستم.
- نقش امام در پیروزی انقلاب چه
حضورج. 3صفحه 70
بود؟
- امام نقش بسیار حیاتی داشتند و از ابتدای انقلاب تا زمانی که زنده بودند واقعاً پدر تمام مردم ایران بودند.
حضور: اگر خاطرهای از روزهای پیروزی انقلاب دارید برایمان بگویید.
- من قبل از انقلاب سیزده سال داشتم. خاطراتی که به ذهنم میآید فقط مربوط به اوایل انقلاب است. زمانی که به مدرسه میرفتیم با نیروی حزباللهی همکاری میکردم. بعد از آنکه جنگ پیش آمد و به جبهه رفتم و حدود چهار سال در جبهه بودم.
حضور: انتظار شما از انقلاب چیست؟
- انتظار ما از مسئولین این است که توجهی به بچههای حزباللهی و جبهه رفته بکنند.
حضور: در مورد آرمانهای امام بفرمایید. شما چه شناختی از آرمانهای امام دارید؟ فکر میکنید اگر آرمانهای امام تحقق پیدا کند مشکلات حل خواهد شد؟
- قطعاً اگر آرمانهای امام تحقق پیدا کند این مشکلات حل میشود. آرمانهای امام این بود که میفرمود: من یک موی کوخنشینان را به تمام کاخنشینان نمیدهم.
حضورج. 3صفحه 71
مردی سی ساله میخواهد از عرض خیابان عبور کند. نزدیکش میروم، او کودکی در بغل دارد. میگویم:
حضور: اسم شما چیست؟ برادر من خبرنگار مجلۀ حضور هستم.
- ابوالفضلی هستم.
حضور: نقش امام در پیروزی انقلاب چه بود؟
- البته امام را در پیروزی انقلاب در فرصتی کوتاه مثل این مصاحبه نمیتوان بیان کرد. ولی در مجموع حضرت امام معمار اصلی این بنای مستحکم الهی هستند و پایههای آن را در هجده سال پیش یا شاید هم بیشتر بنا کردند. در هر شرایط، در داخل و خارج از کشور تلاش کردند و هدفشان هم حاکمیت قوانین الهی و استقرار یک نظام مبتنی بر اصول اساسی اسلام بود.
حضور: قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به چه شکل در مبارزات شرکت داشتید؟
- طبعاً اهداف مادی مدنظر نبود. چون در آن شرایط، در سنینی بودیم که به نظر نمیرسید مسائل اقتصادی چندان برایمان اهمیت داشته باشد. بنابراین با توجه به روحیات مذهبی و اصولی که در خانواده ما مطرح بود صرفاً مسائل اسلامی را مدّنظر داشتیم فقط خواهان استقرار نظام اسلامی بودیم و نظامهای طاغوتی از بین بروند و صرفاً اسلام حاکمیت پیدا کند. روح اسلامی در جامعه دمیده شود و یک جامعۀ مخلص و پاک داشته باشیم که بحمدالله تا حدودی موفق شدهایم.
حضورج. 3صفحه 72
حضور: فکر میکنید تا چه اندازه انتظارات شما و مردم توسط مسئولان جامۀ عمل پوشانده شده است؟
- این از دو جنبه قابل بررسی است. از نظر کلی استقرار یک نظام الهی در نظر بوده که بحمدالله استقرار پیدا کرده. نظام جمهوری اسلامی ایران از وجود امام بهرهمند بودند. از لحاظ اقتصادی با توجه به روند انقلاب و مزاحمتهای مختلفی که از سوی دشمنان به ما تحمیل شد و خسارتهای سنگینی که به ما وارد کردند. ما الان تنگناهای اقتصادی داریم که بخشی از آن به مدیریتها مربوط میشود. قدرتهای اجرایی در این کار مؤثرند به نظر من از نظر مبنای کار موفق بودهایم، یعنی آرمانها و اهداف امام تحقق پیدا کردهاند. نظام اسلامی مستقر شده و جایگاه خود را در جهان پیدا کرده و راههای نفوذ و گسترش خود را در بین مردم مختلف دنیا پیدا کرده. ما الان به عنوان یک ایدئولوژی مطرح هستیم، با توجه به فروپاشی کمونیسم و یک قطبی شدن دنیا. بنابراین از نظر کلی اهداف مشخصی را که قبل از انقلاب تعیین و تعقیب کردیم، تحقق یافته میبینیم. منتها در جزئیات مشکلاتی داریم که به نظر من هنوز توفیقات حاصل نشده است.
حضورج. 3صفحه 73