مجله کودک 491 صفحه 17

از همسایهها رفت و از او تعداد زیادی نهال مو خرید و به مزرعهی خودش آورد و کاشت. بعد با صبر و حوصله و دقت فراوان مشغول مواظبت و نگهداری از آنها شد. چند ماه گذشت. نهالها رشد میکردند و بزرگ میشدند و یوسیفا از تماشای رشد و بالیدن آنها لذت میبرد. یک روز که برای سرکشی به مزرعهاش رفته بود، در آنجا با ایوان غول روبرو شد. ایوان با حالتی بیحوصله و کلافه در کنار مزرعه قدم میزد و درختهای کوچک و نورس انگور را تماشا میکرد. یوسیفا با دیدن ایوان در آنجا تعجب کرد. با صدای بلند به او سلام کرد و گفت: «دوست عزیز! قرار ما سه سال دیگر بود! خیلی زود آمدی. هنوز یک سال هم نشده!» ایوان، چشمهایش را که از نور تند آفتاب اذیت میشد، مالید و گفت: «میدانم! اما حوصلهام سررفته! خسته شدم! پیش از اینها، من دست کمسالی دو یا سه بار پیش تو میآمدم و سرم با این رفت و آمد گرم میشد. اما حالا مجبورم سه سال تمام صبر کنم. این زمان، خیلی زیاد است و من حوصلهام سر رفت. پا شدم از غار آمدم بیرون تا ببینم تو چه کار میکنی؟...» یوسیفا، وقتی حرفهای غول را شنید، سرش را به نشانی پیاز از نظر خاصیتهای مختلفی که دارد نیز اهمیت دارد. پیاز باکتریکش است، همچنین پیاز نیمپز شده برای درمان سوختگیهای پوست مناسب است. پیاز خام فعالیت معده را زیاد میکند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 491صفحه 17