فصل نخست : زندگی نامه

خانه پدری

‏منزل پدری در ‏‏درچه‏‏، به سبک خانه‌های روستایی، اما به روش خانه یک روحانی بزرگ ‏‎ ‎‏ـ که رفت و آمد زیادی دارد ـ بود. دو حیاط جداگانه داشت؛ یکی برای مراجعه افراد، ‏‎ ‎‏که حیاط بیرونی بود و دو اتاق کوچک داشت. دو برادرم پس از ازدواج در این دو اتاق ‏‎ ‎‏ساکن شدند. دیگری، حیاط درونی بود، که دو اتاق بزرگ به سنت طاق و چشمه‌ای، و ‏‎ ‎‏یک ایوان داشت، که قدمت آن بیش از یک قرن است. ساختمان این دو اتاق، و ‏‎ ‎‏همچنین بیرونی از گل و خشت ساخته شده و حتی یک تکه سنگ، یا گچ، یا آهن در ‏‎ ‎‏آن به کار نرفته است. اکنون این خانه موجود بوده و در برابر حوادث غیرمنتظره بسیار ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 12
‏مقاوم است. باغچه بزرگی با چند درخت در حیاط درونی وجود دارد، که در روزهای ‏‎ ‎‏عزاداری مانند عاشورا و اواخر صفر، محل تجمع عزاداران و سینه‌زنان ‏‏درچه‏‏ و ‏‎ ‎‏روضه‌خوانی است.‏

‏اجتماع اهالی از ده‌ها سال پیش به احترام پدر، و نیز به دلیل نفوذ معنوی ایشان در ‏‎ ‎‏میان مردم، در منزلمان بی‌وقفه ادامه داشت. ایشان با اجازه از مراجع زمان خویش، ‏‎ ‎‏وجوهات پرداختی مردم مناطق اطراف و نیز درچه را، یا خود شخصا برای مرحوم ‏‏آیت ‏‎ ‎‏الله بروجردی‏‏ ـ که مرجع تقلید وقت بود ـ برده، یا فرد امینی را برای رساندن وجوهات ‏‎ ‎‏در نظر داشت. خاطرم هست که پدرم دو برادرم را در یک شب داماد کرد و همان شب ‏‎ ‎‏خواهرم را عروس کرد که مخارج عروسی یکی شود. پیش از ازدواج این دو فرزند، ‏‎ ‎‏برای هر کدام یک اتاق نه متری در حیاط بیرونی در نظر گرفت، که دیوارهای داخلی ‏‎ ‎‏آن کاه‌گلی بود. چون طبق رسوم اصفهانی‌ها فرش اتاق عروس و داماد به عهده داماد ‏‎ ‎‏است، برای فرش کردن اتاق‌ها از دو قطعه حصیر نه متری استفاده کرد. یعنی نه تنها‏‎ ‎‏پدرم فرش نینداخت، که حتی به گلیم و زیلو هم تن نداد. این همه در حالی بود که ‏‎ ‎‏پسران او دو روحانی معمم و مشهور منطقه بودند.‏

‏جمعیت خانه ما همیشه زیاد بود، چون پدرم با برادرش در یک خانه ساکن بوده و ‏‎ ‎‏هر دو بچه زیادی داشتند. صبح‌ها خانه ما صفای خاصی داشت. همه از خواب برخاسته ‏‎ ‎‏و بعد از فریضه نماز، تقریبا همه به سراغ قرآن می‌رفتند. یکی از برادرهایم، خواندن ‏‎ ‎‏قرآن برایش سخت بود، اما در عین حال قرائت قرآن برای او هم الزامی بود. در اول ‏‎ ‎‏صبح که آفتاب سر می‌زد، صدای قرآن در خانه ما یک جلوه خاصی داشت. جالب‌تر از ‏‎ ‎‏آن اذان گفتن بود. پدرم با اینکه خود خیلی بلند اذان نمی‌گفت، به ما چنین توصیه ‏‎ ‎‏داشت: شما اذان را بلند بگویید. فرقی نداشت که صدای ما خوب یا بد باشد، مهم نفس ‏‎ ‎‏اذان گفتن بود. گاهی در اذان گفتن مسابقه داشتیم. صدای اذان به ویژه هنگام مغرب، از ‏‎ ‎‏خانه ما تا خانه‌های بسیاری طنین‌انداز بود.‏

‏پدرم همیشه توصیه داشت که زیاد به زرق و برق دنیا نپردازید. اگر چیزی هم خرج ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 13
‏کردید در مسیر فراگیری و علم باشد. او علاقه خاصی به روحانیت و تبلیغات اسلامی ‏‎ ‎‏داشته و نسبت به طلاب و اهل فضل شوقی فراوان نشان می‌داد، تا آن‌جا که در آن زمان ـ ‏‎ ‎‏که مردم فرزندان خود را از ورود به سلک روحانیت باز می‌داشتند ـ ما را به زی طلبگی ‏‎ ‎‏فراخواند. گفتنی است که در شرایطی مردم به خاطر پاره‌ای از مسائل کمتر به حوزه‌های ‏‎ ‎‏علمیه عنایت داشتند. ایشان با عزمی راسخ موفق شد تا فرزندان خود را به رغم تبلیغات ‏‎ ‎‏موجود، در جهت تحصیل علوم دینی و فعالیت‌های حوزوی هدایت کند. فرزندان و ‏‎ ‎‏فرزندزادگانش با شوق و علاقه شدیدی و نیز بااین باور عمیق ـ که اسلام و تشیع نیاز ‏‎ ‎‏فراوان به مبلّغ داشته و لبیک گفتن به این نیاز، در حقیقت ‏‏امام صادق علیه السلام‏‏ را خشنود خواهد کرد ـ به حوزه‌ها روی آوردند. بی‌گمان امروز که طلبگی در کمال آسایش و ‏‎ ‎‏آزادی میسر است، طلبه شدن چندان هنری نیست که نور چشمان خود را به حوزه‌های ‏‎ ‎‏علمیه بفرستیم، آن روز که اسلام در غربت و انزوا بود، طلبگی هنر به شمار می‌آمد.‏

‏اواخر دوران سلطنت ‏‏رضاخان‏‏ بود، که جمعی از اقوام روحانی و غیر روحانی که ‏‎ ‎‏همه روحانی‌زاده بودند، گرد هم نشسته و درباره همه موضوعی سخن داشتند. کم کم ‏‎ ‎‏سخن به طرف فرزندان خود کشیده شد. یکی از پسرعموها رو به ‏‏سید نصرالله‏‏ ـ پدرم ـ ‏‎ ‎‏کرد و گفت: «شنیده‌ایم که پسر ارشد خود ‏‏سید حسین‏‏ را برای تحصیل علوم دینی به ‏‎ ‎‏مدرسه نیم‌اور‏‏ فرستاده‌اید. شما می‌دانید که این کار در شرایط کنونی اصلا به صلاح ‏‎ ‎‏نیست؟ با دست خود فرزندتان را به مشکل انداختید. آن روزی که طلبگی اعتباری ‏‎ ‎‏داشت، گذشت. امروز به جز سختی و تنگی معیشت، چیز دیگری نیست. شما، یا‏‎ ‎‏شغلی مناسب و خوب برای سید حسین دست و پا کنید، یا بگذارید او در دروس ‏‎ ‎‏جدید ادامه تحصیل بدهد تا پس از مدتی در یکی از اداره‌های دولتی مشغول به کار ‏‎ ‎‏شود».‏

‏ایشان در پاسخ حاضران اعتقادی را که در این باره داشت، بازگو کرد و سپس ‏‎ ‎‏افزود: «من به هر قیمتی که باشد، و با نان بخور و نمیر، فرزندم را به طلبگی تشویق ‏‎ ‎‏کرده و باز هم مشوق او هستم. برای اینکه این شجره روحانیت تضعیف نشده و نیز ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 14
‏کمکی به حوزه‌های علمیه کرده باشم، فرزندم را از طلبگی باز نخواهم داشت، به امید ‏‎ ‎‏آنکه برای اسلام مفید باشد». و بعد امیدوارانه ادامه داد: «از طرفی به نظرم به همین ‏‎ ‎‏زودی‌ها این خاندان پهلوی همچون بادی در هوا پخش شده و از بین خواهد رفت. این ‏‎ ‎‏خاندان، ماندنی نیست، گرچه برای بقای آن در جنب و جوش‌اند».‏

کتابدر وادی عشقصفحه 15