فصل دوم : خاطرات دوران طلبگی

رحلت آیت الله کاشانی

‏متاسفانه آیت الله کاشانی در اواخر سال 1340 به رحمت خدا رفتند. ایشان مجلس ‏‎ ‎‏بزرگداشت آیت الله بروجردی را در اوایل همان سال برگزار کرده بودند. رحلت ایشان ‏‎ ‎‏در منزل خودش بود. من به دلیل علاقه‌ای که به ایشان داشتم، به سرعت خودم را به ‏‎ ‎‏منزل‌شان رساندم. گفتند: جنازه ‌ایشان را به ‏‏مدرسه سپهسالار ـ شهید مطهریِ کنونی ـ‏‎ ‎‏برده و در آن‌جا عالمان و گروه‌های گوناگون مردم برای تشییع جنازه تجمع کرده‌اند. ‏‎ ‎‏شییع جنازه از مدرسه سپهسالار شروع شد و تا سرچشمه ادامه یافت. من فکر کردم که ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 69
‏از سرچشمه تا شهر ری را با ماشین طی خواهند کرد، اما این‌طور نبود؛ این مسیر ‏‎ ‎‏طولانی با پای پیاده پیموده شد. جمعیت بسیار زیاد بود، شاید شان کسی چون آیت الله ‏‎ ‎‏کاشانی جمعیتی بیش از این را می‌طلبید. با این حال یادم هست،‌ که جمعیت بسیاری ‏‎ ‎‏در تشییع جنازه وی حاضر شدند. یکی از افراد سرشناسی که این مسافت را با وجود ‏‎ ‎‏سن بالا و هیکل سنگین پیاده آمده بود، دکتر ‏‏مظفر بقایی کرمانی‏‎[1]‎‏ بود، که آن روزها‏‎ ‎
کتابدر وادی عشقصفحه 70
‏سردسته یکی از احزاب و گروه‌های بزرگ سیاسی تهران بوده ‌و موقعیت سیاسی ‏‎ ‎‏خاصی داشت. در هر صورت، او از کسانی بود که با گروهی از دار و دسته‌اش‌ این ‏‎ ‎‏مسافت را پیاده تا شهر ری آمد. ‏

‏جنازه آقای کاشانی به صحن حضرت عبدالعظیم آمد. روبه‌روی بازار حضرت ‏‎ ‎‏عبدالعظیم جنازه را بر زمین گذاشته و آقای ‏‏سید محمد موسوی واعظ‏‏، معروف به ‏‎ ‎‏موسویِ شاه عبدالعظیمی‏‏؛ در مقابل جنازه ایستاد و سخنرانی مفصلی در شان و مقام و ‏‎ ‎‏موقعیت آیت الله کاشانی بیان کرد، که قابل توجه و تمجید بود، سپس جنازه او را به ‏‎ ‎‏خاک سپردند. ‏

‏در ‏‏مسجد جامع حضرت عبدالعظیم‏‏، مجلس ختمی به مناسبت شب هفت، یا چهلم ‏‎ ‎‏آیت الله کاشانی برپا شد. آن‌گونه که در ذهنم هست، آقای ‏‏شیخ عباسعلی اسلامی‏‏ منبر رفت. نکته‌ای که خوب به یاد دارم، سخن او درباره تقوای آیت الله کاشانی بود. ایشان گفت: «آیت الله کاشانی یک روزی رئیس مجلس شورای ملی بود، یک روز فلان مقام را داشت،‌ اما وقتی از دنیا رفتند،‌ بقال و قصاب و نانوایی پامنار به خاطر خرید نسیه از او طلبکار بوده و فرزندان ایشان این مبلغ را پرداختند. این همه نشانه تقوا و زهد و ‏‎ ‎‏تهذیب نفسِ آیت الله کاشانی است، که با آن همه جلال و جبروت، و آن همه موقعیت ‏‎ ‎‏مملکتی، در شرایطی از دنیا رفت که برای مخارج زندگی مقروض بوده است».‏

کتابدر وادی عشقصفحه 71

  • . دکتر مظفر بقایی کرمانی، متولد 1291، فرزند میرزا شهاب الدین کرمانی، پس از انجام تحصیلات ابتدایی و  متوسطه در ایران، در شمار محصلان دولتی به اروپا اعزام شد و دوره دانشسرای مقدماتی و عالی پاریس را در  رشته فلسفه طی کرد و درجه لیسانس گرفت و در دوره دکترا ثبت نام کرد. چون مدت تحصیل و توقف او در  اروپا طولانی شده بود، به تهران احضار و داخل وزارت فرهنگ گردید. مدارک تحصیلی او را معادل دکترا  تشخیص دادند و با سمت دانشیاری وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد و در 1323 به ریاست فرهنگ  کرمان منصوب گردید. در این پست زیاد نماند و به مرکز احضار شد. او عضو حزب دموکرات و از اعضای  فعال آن بود. بقایی در اوضاع آن روز نقش داشت. او به آیت الله کاشانی و دکتر محمد مصدق ـ که در کانون  افکار عمومی بودند ـ نزدیک شد و یک اقلیت غیر رسمی تشکیل یافت، تا این که در اواخر 1327 دولت ساعد  را استیضاح نمود و طی چندین جلسه متوالی بیانات بسیار مفصلی ایراد کرد. هژیر که به قتل رسید، بقایی از تهران با آرای قابل ملاحظه ای به وکالت رسید. در همین موقع بود که جبهه ملی  به رهبری مصدق تشکیل شد و بقایی در ایجاد و کارگردانی آن نقش مهمی ایفا می نمود. از نخستین روزهای  تشکیل هیات دولت مصدق اختلاف بین اعضای جبهه ملی شروع شد. اولین کسی که از جبهه خارج شد و  برضد مصدق اقدام کرد عبدالقدیر آزاد بود، اما بقایی همچنان ظاهر را حفظ می کرد.او در 1328 برای ازدیاد قدرت خود مبادرت به انتشار روزنامه ای به نام شاهد نمود. شاهداز روزنامه های تند  رو و منتقد آن روز بود. دکتر بقایی زمانی که از جبهه ملی مایوس شد، با وجود مصدق دیگر جایی برای خود  نمی دید. بنابراین به تشکیل حزب زحمتکشان همت گماشت. در دوره هفدهم مجلس بقایی مجددا به وکالت  رسید، او خواستار نخست وزیری بود. اختلاف دکتر مصدق و بقایی از شهریور 1331 علنی گردید. او که تمام  هدف خود را نقش بر آب می دید به تکاپو افتاد. او به هیچ چیز جز مصالح شخصی خود فکر نمی کرد، ملت  ایران از نظر او بازیچه بود. او خود را به آیت الله کاشانی و نیروهای مذهبی منتسب نمود و سرانجام دست به  اقدامات گوناگون زد. او در ربودن سرتیپ افشار طوس نقش اساسی داشت. و نیز در قتل رئیس شهربانی  مسئول شناخته شد و وزیر دادگستری وقت در اردیبهشت ماه 1332 خواستار سلب مصونیت او شد. سخن از  محاکمه و اعدام او در میان بود. وی در مجموع، پنج سال از بازیگران اول صحنه سیاسی ایران آن روز بود. پس از آن که بقایی از صحنه  سیاست خارج شد، به کار دانشگاهی پرداخت، اما در تدریس و تحقیق توفیقی پیدا نکرد و نتوانست به درجه،  استادی برسد. از این رو با رتبه دانشیاری بازنشسته شد. در سال 1340 او را در دادرسی ارتش محاکمه کردند،  اما به اتفاق آرا تبرئه شد. (ر.ک: شرح رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، ج 1، ص 307)