فصل پنجم : تبعید امام به نجف

اخذ گذرنامه در عراق

‏قاچاق رفتن ما به عراق در بازگشت به ایران، مشکل‌ساز شد. از این رو به فکر افتادیم ‏‎ ‎‏که یک راه قانونی برای بازگشت پیدا کنیم. با طلاب مدرسه آیت‌الله بروجردی، در این ‏‎ ‎‏باره مشورت کردیم. آنان گفتند: «به اداره گذرنامه برویم و بگوییم قاچاق وارد عراق ‏‎ ‎‏شده‌ایم، آنان شما را دادگاهی کرده و سپس به پرداخت جریمه محکوم خواهند کرد، و ‏‎ ‎‏سپس گذرنامه می‌دهند». ما قبول کردیم. من، حاج شیخ علی اصغر مروارید، و یکی، دو ‏‎ ‎‏تن دیگر به اداره گذرنامه رفتیم. عراق در آن روزها، کشوری کم‌جمعیت بود، که از ‏‎ ‎‏لحاظ ترقی و تمدن، از ایران بسیار عقب افتاده‌تر به شمار می‌آمد. به جز شهر بغداد، ‏‎ ‎‏شهرهای عراق از امکانات نسبی برخوردار بود، از این رو اداره‌های عراق چندان مجهز ‏‎ ‎‏و مدرن نبود.‏

‏اداره گذرنامه، در ساختمانی دو طبقه قرار داشت. از پله‌های کثیف، و پر از خرده ‏‎ ‎‏کاغذ و آشغال که پیدا بود ماه‌ها تمیز نشده است، بالا رفتیم. با راهنمایی فردی به اتاق ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 180
‏شماره یک رفتیم، در آن اتاق آقایی از ما پرسید: «چگونه به عراق آمده‌اید؟» سپس ‏‎ ‎‏مشخصات شناسنامه‌ای ما را ثبت کرد و گفت: به اتاق شماره دو بروید، آن‌جا دادگاه ‏‎ ‎‏بود. پرسش‌های کوتاهی از ما پرسیدند. به ورقه‌ای که در اتاق پیش پر شده بود، نگاهی ‏‎ ‎‏کرده و مبلغی (به نظرم کمتر از 10 تومان ایران)، به عنوان جریمه تعیین شده بود. اتاق ‏‎ ‎‏سوم که راهنمایی شدیم بانک بود. ما به آن‌جا رفته و جریمه را پرداخت کرده و برگه را‏‎ ‎‏گرفتیم. در اتاق شماره چهار، تقاضای گذرنامه کردیم. پس از پرسش‌هایی راهنمایی ‏‎ ‎‏شدیم، درخواست مکتوب‌ ما در اتاق شماره یک را بررسی کردند، آن‌گاه به اتاق‌های ‏‎ ‎‏پنج، شش، هفت، هشت، نه و ده راهنمایی شدیم! و از در دیگر ساختمان، گذرنامه به ‏‎ ‎‏دست و خوشحال از پله‌ها پایین آمدیم. ما شگفت‌زده بودیم که چطور راحت گذرنامه ‏‎ ‎‏گرفتیم، در حالی که انجام این کارها در ایران مستلزم ماه‌ها وقت و انتظار بود. با توجه ‏‎ ‎‏به این که ما به صورت قاچاق وارد کشور عراق شده بودیم، حالا که گذرنامه قانونی ‏‎ ‎‏داشتیم، با خیال راحت مشغول گشت و گذار شدیم.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 181