در عراق سنت است، که در برخی از ایام سال، مانند عید غدیر و عرفه، مردم از اطراف به زیارت ویژه مرقد امام حسین علیه السلام در کربلا رسیده و کسب فیض میکنند. از آن زیباتر، مراسم پذیرایی و استقبال از زائران پیاده، از سوی ساکنان روستاها و شهرهای مسیر است. چندین سفر در معیت آیتالله مصطفی خمینی، از نجف حرکت کرده و پیاده به سوی کربلا رفتیم. گاهی سه یا چهار روز، نزدیک به بیست فرسخ در راه بودیم. به دلیل آفتاب تغییر مسیر داده، و از کنار دجله و فرات و در میان نخلستانها ـ که واقعا تماشایی بود ـ همراه دوستانی چون: آقایان اسلامی، علیان، احسانی، کیانی، حلیمی کاشانی، و در یکی از سفرها، آقایان مجتبی قائمی، حاج آقانصرالله شاه آبادی و رضوانی ـ که در حال حاضر پیشنماز مسجد حاج سید عزیزالله هستند ـ ادامه دادیم.
حاج آقا مصطفی خمینی، با پای برهنه و حتی بدون جوراب حرکت میکرد. ایشان از هر کس که صدایی داشت، میخواست که اشعاری را درباره مقام و عظمت امام حسین علیه السلام بخواند. با شنیدن اشعار ولایی ایشان به گونهای دگرگون میشدند که از شدت گریه، شانهاش بالا و پایین در حرکت بود. حاج آقا مصطفی خمینی، همیشه یک دیوان کمپانی همراه داشت. کنار دجله و فرات ـ که نزدیک کربلا بود ـ به اسم کوچک مرا صدا زد، تا بخشی از آن را بخوانم. به محض اینکه اشعار مرحوم کمپانی را میخواندم، ایشان مثل کسی که بغضش ترکیده باشد سخت میگریست. چند کیلومتری من زمزمه میکردم، و دوستان، به خصوص حاج آقا مصطفی گریه میکردند. ناگهان یکی از دوستان چشمش به گنبد مطهر حضرت امام حسین علیه السلام افتاد، و آنگاه موج شوق و گریه در میان جمع برخاست. به راستی حالات معنوی ویژهای داشتیم. پاهای ما همه برهنه و تاول زده و خونآلود بود، و خسته و تشنه زیر برق آفتاب سوزان، پرچمی سرخ به رنگ خون، ما را به حال و هوای کربلا و ظهر عاشورا میبرد. گریه به حدی بالا میگرفت، که همگی نشسته و دیگر توان رفتن در ما نمانده بود. گفتنی است که
کتابدر وادی عشقصفحه 183
اهالی روستاها و شهرهای مسیر کربلا، همه حاج آقا مصطفی خمینی را شناخته و میدانستند که او فرزند آقای خمینی است.
کتابدر وادی عشقصفحه 184