فصل پنجم : تبعید امام به نجف

حامل نامه به عبد السلام عارف

‏ایران در آن روزها بستر رخدادهای بزرگ تاریخی بود. اسفندماه 1345، روزنامه‌ها‏‎ ‎‏نوشتند، که به زودی عبدالرحمان عارف ـ رئیس جمهور وقت عراق ـ برای یک دیدار ‏‎ ‎‏رسمی و به دعوت شاه وارد ایران خواهد شد. طبیعی بود که آمدن رئیس جمهور عراق ‏‎ ‎‏در آن شرایط خاص به ایران، با توجه به حضور آقای خمینی در عراق، تامل برانگیز ‏‎ ‎‏باشد. خواه ناخواه این پرسش در ذهن مبارزان پدید آمد که عبدالسلام عارف برای چه ‏‎ ‎‏باید به ایران بیاید؟‏

‏در میان مجامع روحانیون و بزرگان سیاسی، تحلیل بر این بود که مهم‌ترین موضوع ‏‎ ‎‏گفت‌وگوی عارف با شاه، وجود آیت‌الله خمینی در نجف و روند مبارزه بعضی از ‏‎ ‎‏طلاب در نجف به رهبری ایشان است. از این رو بهتر است پیش از ورود عارف به ‏‎ ‎‏ایران، مسائل پیرامون حضور آیت‌الله خمینی و مبارزان در عراق، شفاف‌سازی شده، و ‏‎ ‎‏شناختی به او داده شود. این اقدام در روند مذاکره‌های سیاسی شاه و عارف بی‌گمان ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 188
‏بی‌تاثیر نخواهد بود. در پی این تصمیم نشست‌های چندی در قم برگزار شد، که به ‏‎ ‎‏محض بازگشتن به ایران در آن مجلس‌ها حاضر شدم. آرا و عقاید گوناگونی از سوی ‏‎ ‎‏دوستان مبارز مطرح شد. برخی بر این باور بودند که شاه یک سیاست‌مدار است، و ‏‎ ‎‏عارف هم یک زمامدار. بنابراین آنان برای مسائل مردم و حوزه‌ها و بزرگان دینی وقت ‏‎ ‎‏نگذاشته و فقط در چارچوب مبادلات سیاسی تبادل نظر دارند. در حقیقت آنان بیشتر ‏‎ ‎‏در صدد جلب رضایت اربابان خود، یعنی ابرقدرت‌های بزرگ هستند. گروه دیگری ‏‎ ‎‏نظر داشتند، که هر کدام از این‌ زمامداران در صدد حکومت بر کشورشان هستند. از ‏‎ ‎‏طرفی ریاست آنان اقتضا می‌کند که کشورشان آرامش داشته باشد. آرامش کشور از ‏‎ ‎‏دیدگاه حاکمان، در گرو پیش‌گیری مردم و مبارزان از گرایش به حرکت‌های انقلابی ‏‎ ‎‏است. بنابراین اگر بتوان عارف را، طی نامه یا نشستی حضوری، نسبت به مسائل ایران ‏‎ ‎‏و حکومت شاه ـ که منفور ملت، مراجع، روحانیت و روشنفکران است ـ آگاه سازیم، ‏‎ ‎‏بی‌گمان روند مجلس مذاکره‌های سیاسی‌شان را در دست گرفته‌ایم. دیدگاه گروه دیگر ‏‎ ‎‏این بود، که بگذاریم عارف وارد ایران شود؛ وقتی عبدالرحمان عارف وارد ایران شد، ‏‎ ‎‏ترتیبی داده شود، که نمایندگانی از سوی ما با او مذاکره کنند، چه پیش از دیدار با شاه ‏‎ ‎‏باشد، یا پس از دیدار.‏

‏سرانجام پس از نشست‌ها و رایزنی‌های گوناگون، به این نتیجه رسیدیم، که اگر ‏‎ ‎‏عارف وارد ایران شود، بی‌تردید ما نمی‌توانیم با او ملاقات کنیم. شاه و ساواک دخالت ‏‎ ‎‏کرده و اجازه چنین ملاقاتی را به مبارزان نخواهند داد. پس باید پیش از ورود او به ‏‎ ‎‏ایران، پیکی به عراق رفته و به کمک دوستانی که در آن‌جا هستند، با عارف تماس ‏‎ ‎‏گرفته شده و از نزدیک با او صحبت کند، و یا این که نامه‌ای برای او ببرد. این رای ‏‎ ‎‏مورد تایید قرار گرفت، و در پی آن طوماری مفصل به خط زیبا و زبان عربی نوشته شد ‏‎ ‎‏و به امضای شمار بسیاری از عالمان و طلاب رسید، اسامی که به گونه خوانا و ‏‎ ‎‏مشخص در آن منعکس شده بود.‏

‏حال منتظر اعلام زمان مسافرت عارف به ایران بودیم. چیزی نگذشت که روزنامه‌ها‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 189
‏نوشتند، که عارف در فلان روز وارد ایران خواهد شد. بار دیگر گرد هم آمدیم، تا‏‎ ‎‏نماینده مورد نظر و مطمئن برای بردن نامه انتخاب شود. در نشست مدرسان اهل مبارزه ‏‎ ‎‏و پس از تبادل نظرها و مشورت‌ها، این قبا به اندام بنده بریده شد. با تایید آقایان، به ‏‎ ‎‏ویژه: ربانی شیرازی و منتظری ـ که طراح این گونه مسائل در حوزه علمیه قم بوده و ‏‎ ‎‏سردمدار و پیشکسوت مبارزان بودند ـ حکم لازم‌الاجرا شد.‏

‏یکی از روزها بود که از منزل آیت‌الله منتظری مرا احضار کردند ـ بی‌درنگ به آن‌جا‏‎ ‎‏رفتم. آقای ربانی هم تشریف داشتند. ایشان پرسیدند آمادگی داری که به عراق بروی؟ ‏‎ ‎‏گفتم: با چه کسی؟ گفتند: تنها. خندیدم و گفتم: تنها قدری مشکل است. حالا ماموریتم ‏‎ ‎‏چیست؟ گفتند: طوماری است که باید به عراق ببری. بدین ترتیب سفر دوم بنده به ‏‎ ‎‏عراق شکل گرفت.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 190