در هنگام پایان ماموریتهایی که در عراق داشتم، از آقای دکتر صادقی استمداد طلبیده و به ایشان عرض کردم: آقای دکتر، شما در تهران از پیشکسوتان ضد رژیم شاهی بودید، افزون بر آن از اساتید بزرگ دانشگاه و برخوردار از علاقه و عنایت دانشجویان بودید. حال اگر برایتان ممکن است ما را با افراد مورد اعتماد خود در ایران آشنا کنید، تا بتوانیم از وجود آنان به عنوان کمک، یا مشورت در مسیر مبارزه بهره ببریم.
یکی، دو تا پیشنهاد دیگر هم به ایشان دادم، یکی درباره چاپخانههایی که صاحبان آن مورد اعتماد باشند، و دیگر معرفی گروههای مبارزی که در ایران بوده و آنان طراح برخی فعالیتهای مسلحانه هستند و سوم این که کسی را معرفی کنید به عنوان یک پشتوانه مالی، ما را در مسیر مبارزه همراهی کند، آقای دکتر فرمود: روزهای آخر، که خواستید به ایران بروید، به طور خصوصی نزد من بیایید، تا در این باره راهنماییهایی خدمتتان عرض کنم. آن روز گذشت، تا این که ما برای آمدن به ایران مصمم شدیم. به منظور خداحافظی خصوصی خدمت آیت الله خمینی رسیدیم، و سپس خدمت آقای دکتر صادقی که در مدرسهای تدریس داشت. طلبهها گفتند: ایشان برای زیارت دورهای در کاظمین تشریف دارند و سپس به سرعت روانه سامرا شده و در حسینیه آیت الله بروجردی خدمت ایشان رسیدم. آقای صادقی سه نامه به من داد، و گفت: این نامهها را در ایران، به آقایانی که نشانیشان را شفاهی خواهم گفت، بدهید. از ایشان تشکر و خداحافظی کردم، خدمت آیت الله منتظری رسیدم تا همراه ایشان به بصره برویم.
کتابدر وادی عشقصفحه 204