فصل ششم : دوران اسارت و زندان

اعزام به بیمارستان

‏از نگرانی و پرس و جوی آقای منتظری فهمیدم، که استوار اسکندانی چیزی به ایشان ‏‎ ‎‏گفته است. آن شب هم، مثل شب پیش به سختی گذراندم. یکی، دو مرتبه به دستشویی رفتم، از شدت درد و ناراحتی نتوانستم که ادرار کنم، تا این که صبح شد. آقای منتظری به دفتر ـ که شیفت فردی به نام ‏‏جعفری‏‏ بود ـ پیغام داد، که من و آقای درچه‌ای حالمان خوب نیست، بگویید یک دکتر این جا بیاید، یا ما را به مطب ببرید. گویا آقای منتظری برای استوار جعفری توضیح داده بود، که درچه‌ای خون‌ریزی داشته و وضعیتش خطرناک است. استوار جعفری ترتیب دکتر رفتن ما را داد، در طی چند ماه زندان ـ که من و آقای منتظری هم جرم بودیم ـ برای بار نخست کنار هم در یک ماشین نشسته و به بیرون از زندان برای درمان رفتیم.‏

‏ما را سوار یکی از لندرورهایی ـ که شیشه نداشته و نمی‌توان بیرون را تماشا کرد ـ ‏‎ ‎‏کردند، همراه ما نیز یک بازجو بود. نه من و نه آقای منتظری، هیچ کدام در میان راه ‏‎ ‎‏نمی‌دانستیم که کجای تهران هستیم. فقط متوجه شدیم که لندرور مقابل منزلی نگه ‏‎ ‎‏داشت، زنگ زدند، نگهبانی در را باز کرد، ما با ماشین وارد خانه شدیم، از ماشین پیاده ‏‎ ‎‏شدیم، حیاط با صفا و پر از درختی بود، وارد فضای درختان شدیم، یادم می‌آید که ‏‎ ‎‏فصل انجیر بود و درخت‌ها پر از انجیر رسیده بود. من به این سو و آن سوی باغ نگاه ‏‎ ‎‏می‌کردم، اما نگران بودم. آقای منتظری مثل همیشه با روحیه نیرومندی که داشت، گاهی مزاحی می‌کرد، تا مرا از اندوه درآورد. ایشان ناگاه صدا زد: «آقا تقی، انجیرهای خوبی است، اگر خواستی بخور». گفتم: «انجیر میل ندارم». حالا آقای منتظری جلو بود و من هم پشت سر ایشان می‌رفتم، یک مامور جلوی ما بود و یک مامور پشت سرمان می‌آمد.‏

‏آقای منتظری پرسید: «انجیر دوست نداری؟» لبخند زدم و انجیری از درخت چیدم ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 240
‏و به خاطر ایشان خوردم. به ساختمان دو،‌ سه طبقه بهداری ـ که خانواده ساواکی‌ها ‏‎ ‎‏برای درمان به آن جا رفت و آمد داشتند ـ رسیدیم، ما را به طبقه دوم یا سوم بردند. ‏‎ ‎‏اول آقای منتظری برای معاینه به اتاق دکتر رفت، سپس نوبت من شد، ترفندهای زیادی ‏‎ ‎‏به کار بردم که آقای منتظری متوجه وخامت احوالم نشود، گویا ایشان فهمیده بود، چون ‏‎ ‎‏وقتی خواستم به اتاق دکتر بروم،‌ گفت: هرچه هست و هر طوری شده بگو، اگر جایی ‏‎ ‎‏از بدنت ضربه خورده و ناراحتی جسمی دیدی، همه چیز را بگو، تا دکتر بهتر بتواند ‏‎ ‎‏بیماری شما را تشخیص بدهد.‏

‏پزشک پس از معاینه‌ای که کرد، دستورهایی داد،‌ سپس مقداری قرص و دارو، و نیز ‏‎ ‎‏یکی، دو تا آمپول همان جا به من تزریق کرد، کم کم مشکل دستشویی رفتن من حل ‏‎ ‎‏شد. پس از این بازجویی سخت، شاید نزدیک ده روزی به بازجویی نرفتم، آقای ‏‎ ‎‏منتظری هم پیوسته حالم را می‌پرسید و نگرانم بود.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 241