فصل ششم : دوران اسارت و زندان

انتقال از انفرادی به عمومی

‏روال کار در زندان این گونه بود، که وقتی از یک زندانی در زمان درازی و بارها ‏‎ ‎‏بازجویی می‌کردند؛ او را به بند عمومی انتقال داده و فقط دوران محکومیت خود را ‏‎ ‎‏سپری می‌کرد. یعنی چه یک زندانی اعتراف می‌کرد، و یا زندانی مقاومت کرده و حرفی ‏‎ ‎‏برای گفتن نداشت، کار به جایی می‌رسید، که دیگر ادامه بازجویی یک کار تکراری بود. ‏‎ ‎‏از آن پس استمرار بازجویی کاری بیهوده به نظر می‌رسید.‏

‏وضع من نیز به همین برهه رسیده بود. دوره دراز بازجویی‌ام به پایان رسیده بود، ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 263
‏دیگر ادامه این کار برای بازجوها فایده‌ای نداشت. از این رو دیگر نیازی نبود، که مرا ‏‎ ‎‏در بند زندانیان خطرناک نگه دارند، گفتنی است که قصه انتقال من به بند عمومی، ‏‎ ‎‏خاطرات شیرین به همراه داشت.‏

‏در حیاط زندان قزل قلعه، حوض آبی وجود داشت. چون فصل تابستان بود، افرادی ‏‎ ‎‏برای آب‌تنی به داخل آن حوض می‌رفتند. در یکی از آن روزها، آقای منتظری، مرحوم ‏‎ ‎‏حاج احمد خمینی‏‏ و آقای ‏‏علی اکبر ناطق نوری‏‏، نیز کنار آن حوض بودند. زندانی‌ها ‏‎ ‎‏سرگرم آب‌تنی در حوض بودند. در این هنگام، آقای منتظری خطاب به حاج آقا احمد ‏‎ ‎‏می‌گویند: «ای کاش درچه‌ای هم در بین ما بود». مسئول وقت آن محیط ـ که فرد ‏‎ ‎‏خوش قلبی بود ـ پس از شنیدن این سخن و آرزوی آقای منتظری، اجازه داد که من ‏‎ ‎‏هم به حیاط بیایم.‏

‏خاطرم هست، که بعد از ظهر یک روز گرم تابستان، بر روی پتو خوابیده بودم. ‏‎ ‎‏وقتی از خواب پریدم، متوجه شدم که احمد آقا و آقای ناطق نوری و چند تن دیگر مرا ‏‎ ‎‏با پتو از زمین بلند کرده و از سلول بیرون می‌برند. چشمم را که باز کردم، آنان را بالای ‏‎ ‎‏سر خود دیدم، بسیار خوشحال شدم، چرا که این دیدن برای من شادی‌بخش و همراه با ‏‎ ‎‏آرامش بود، آن هم در شرایطی که جز شکنجه و تنهایی مونس دیگری نداشتم. از این ‏‎ ‎‏رو چیزی نگفتم. پیش خود گفتم که بگذار ببینم آنان چه می‌کنند. وقتی به لب حوض ‏‎ ‎‏رسیدیم، آقای منتظری گفتند: با همین وضع او را در حوض بیاندازید. آنان هم مرا در ‏‎ ‎‏حوض انداختند.‏

‏روز بسیار خوشی را پشت سر گذاشتیم. از آن پس به پیشنهاد آن سرهنگ مسئول، ‏‎ ‎‏من از سلول انفرادی به داخل بخش عمومی منتقل شدم. در زندان عمومی حال و روز ‏‎ ‎‏ما بهتر بود، چون بازجویی‌ها پایان یافته و ما فقط دوران محکومیت خود را سپری ‏‎ ‎‏می‌کردیم، البته هنوز اطلاعی نداشتم که دوران محکومیت چقدر است.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 264