فصل هفتم : دوران خوف و رجا

فعالیت در مدرسه سجادی

‏سال 1348 در مدرسه قدس بودم، که گروهی از بزرگان شهر ری ـ که بعضی از آنان به ‏‎ ‎‏دیار باقی شتافته‌اند، نزد من آمدند. این آقایان عبارتند از: مرحوم آقای ‏‏خلیلی‏‏، آقای ‏‎ ‎‏حاج حسن پور بختیاری‏‏، مرحوم ‏‏ظهیری‏‏ و آقای ‏‏غیوری‏‏ و دیگران. آنان رو به من کرده ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 301
‏و گفتند: شما برای تدریس از شهر ری به خیابان پهلوی ـ ولی عصر کنونی ـ می‌روید، ‏‎ ‎‏در حالی ‌که مسیرتان دور است. چرا در شهرری مشغول این‌گونه کارها نمی‌شوید؟ ‏‎ ‎‏سپس یکی از آقایان پیشنهاد تدریس در مدرسه‌ای به نام «مدرسه سجادی» در خیابان ‏‎ ‎‏سیمان، میدان صفائیه، را داد. من در پاسخ آنان گفتم: حالا ببینم نظر مسئولان دبیرستان ‏‎ ‎‏قدس در این باره چیست؟‏

‏این بار هم، آقای ابطحی ـ که واسطه رفتن من به دبیرستان قدس شده بود ـ وارد ‏‎ ‎‏میدان شد و یکی، دو نشست با من صحبت کرد و مرا برای رفتن به مدرسه اسلامی ‏‎ ‎‏سجادی، که وابسته به جامعه تعلیمات اسلامی بود، تشویق کرد. بدین‌سان من در سمت نظامت و سرپرستی وارد مدرسه سجادی شدم. در آن‌جا بین من و هیات سرپرستی مدرسه قراردادی بسته شد. و از آن پس من به عضویت شورای سرپرستی مدرس هدر آمده و کارهای مدرسه را به من واگذار کردند.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 302