فصل هفتم : دوران خوف و رجا

درخواست تاسیس مدرسه دخترانه

‏این گونه رخدادها مرا بر آن داشت، تا گامی دیگر در همین روند بردارم. به راستی از ‏‎ ‎‏بودن با بچه‌ها لذت برده و احساس و اندیشه من این بود که حیف است این روح‌های ‏‎ ‎‏لطیف در مدارس دولتی آلوده و یا به بی‌راهه روند. از این رو تصمیم گرفتم که خود ‏‎ ‎‏مدرسه‌ای اسلامی تاسیس کرده و نوجوانان را با روش خاص تربیت اسلامی بیشتر ‏‎ ‎‏مانوس سازم. چون در مدارس دولتی بیشتر معلمان از زن‌های بی‌حجاب و آرایش کرده ‏‎ ‎‏بودند، که در آینده برای بچه‌ها، خواه ناخواه تاثیر منفی و بدآموزی داشتند. از این رو ‏‎ ‎‏با آقای ‏‏سید مصطفی ابطحی‏‏ تصمیم گرفتیم که در منطقه شهر ری مدرسه دخترانه ‏‎ ‎‏اسلامی تاسیس کنیم. قرار شد که در این ارتباط، با آقای شیخ عباسعلی اسلامی‏‎ ‎‏ـ موسس ‏‏جامعه تعلیمات و مدارس اسلامی‏‏ در تهران، یا بهتر بگویم در ایران ـ ملاقاتی ‏‎ ‎‏داشته باشیم که در جریان مقررات و قوانین کار قرار بگیریم.‏

‏روزی همراه آقای ابطحی، خدمت آقا شیخ عباسعلی اسلامی رسیدیم، ایشان با ‏‎ ‎‏استقبال گرم ما را راهنمایی کرده و گفتند: نزد آقای ‏‏وجیه اللهی‏‏ بروید. آقای وجیه ‏‎ ‎‏اللهی از سوی آقای اسلامی، مسئول امور مدارس جامعه تعلیمات اسلامی بود. مرکز ‏‎ ‎‏این مدیریت، دبیرستان دخترانه‌ای، به نام دبیرستان دوشیزگان در خیابان منیریه بود. ‏‎ ‎‏سراغ آقای وجیه اللهی رفتم. ایشان نیز استقبال کردند و گفتند: تاسیس مدرسه ‏‎ ‎‏دخترانه اسلامی، کار بسیار خوب و ارزنده‌ای است. پرسیدم: برای شروع چه کار ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 319
‏کنیم. ایشان پاسخ داد: یک تقاضا بنویسید.‏

‏آن‌گاه تقاضای مشترکی به نام خود و آقای ابطحی نوشتم. او هم با تقاضای ما ‏‎ ‎‏موافقت کرد و گفت: حال باید محل مورد نظر شما را بازدید کنیم. به سرعت ما جای ‏‎ ‎‏مناسبی را پیدا کرده و با صاحب آن‌جا به عنوان اجاره قرارداد بستیم، که از آغاز سال ‏‎ ‎‏تحصیلی این مکان در اختیار ما قرار گیرد. در ضمن مدتی که فرصت داشتیم، قرار شد ‏‎ ‎‏که به تعمیرهای جزئی آن مکان بپردازیم. پس از تهیه مکان مناسب و بستن قرارداد، ‏‎ ‎‏حالا به فکر خانم‌های معلم افتادیم، که رفتارشان متناسب با مدرسه اسلامی باشد. گفتنی است که نام مدرسه را «بهجت» گذاشتیم که نام خواهر کوچکم بود. این نام‌گذاری از طرفی نمودار علاقه زیاد من به ایشان بود. آن‌گاه که نام مدرسه را برای آقای وجیه اللهی گفتیم، گفت: بسیار مناسب است. چون ما مدرسه‌ای به این نام، در جامعه ‏‎ ‎‏تعلیمات اسلامی در سراسر ایران نداریم. سپس رفتم و سفارش سر برگ‌هایی با عنوان ‏‎ ‎‏«‏‏مدرسه بهجت‏‏» دادم.‏

‏بدین گونه درگیر کارهای مدرسه جدید شده بودم. یک روز شخصی نزدم آمده و ‏‎ ‎‏پرسید: برای تاسیس مدرسه چه کردید؟‏

‏گفتم: کارهای اولیه تمام شده و به زودی برای نام‌نویسی دانش‌آموزان آگهی چاپ ‏‎ ‎‏کرده و اعلام آمادگی خواهیم کرد. او پرسید: تقاضای تاسیس مدرسه را با نام چه کسی ‏‎ ‎‏گرفتید؟ پاسخ دادم: به نام من و آقای ابطحی. گفتنی است که آن آقای روحانی، با کنایه ‏‎ ‎‏و اشاره درخواست کرد که به جمع کوچک ما بپیوندد. سپس گفت: حقش این بود، که ‏‎ ‎‏نام من نیز در شمار موسسین مدرسه دخترانه اسلامی شما باشد، تا در این مدرسه نقشی داشته و با شما همکاری کنم، این‌گونه کار مدرسه‌تان بهتر پیش می‌رود!‏

‏من و آقای ابطحی، به شدت با این همکاری مخالف بودیم. دوباره که در این ‏‎ ‎‏موضوع با یکدیگر مشورت کردیم، باز به همان نتیجه رسیدیم که مدرسه جدید باید به ‏‎ ‎‏نام ما و دو تن باشد. سرانجام برای گرفتن مجوز مدرسه، خدمت آقای وجیه اللهی رفتم ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 320
‏تا جواز تاسیس مدرسه را به نام خودمان بگیرم. حضور ایشان که رسیدم، آقای وجیه ‏‎ ‎‏اللهی پرسید: گویا فلانی از شما خواست که از موسسین مدرسه جدید باشد. گفتم: بله. ‏‎ ‎‏پرسیدند: چرا نپذیرفتید؟ پاسخ دادم: برای این‌که ما قصد داریم، مدرسه محدود به دو ‏‎ ‎‏موسس باشد، نه چند موسس!‏

‏در این هنگام تلفن زنگ زد و آقای وجیه اللهی سرگرم صحبت شد. از ‏‎ ‎‏گفت‌وگوهای تلفنی‌شان به دست آمد که پشت خط، همان کسی است که بیهوده اصرار ‏‎ ‎‏به مشارکت در تاسیس مدرسه دخترانه اسلامی دارد.‏

‏آقای وجیه اللهی که پیش از آن تماس تلفنی از اقدام ما استقبال کرده و ما را نسبت ‏‎ ‎‏به انجام و ادامه کار امیدوار کرده بود، ناگهان با آن تماس تغییر لحن و جهت داد، ‏‎ ‎‏بگذریم. کم کم بحث ما بالا گرفت و به جایی رسید، که او گفت: به هر حال، این شرط ‏‎ ‎‏جواز تاسیس مدرسه است. یا باید آن آقا از موسسین باشد، یا این که به شما آقایان ‏‎ ‎‏جواز تاسیس مدرسه اسلامی داده نخواهد شد!‏

‏سپس افزود: اجازه‌های پیشین ما همه ملغی است. هر چه گفتیم، فایده‌ای نداشت، ‏‎ ‎‏ناگزیر به ایشان گفتم: اکنون آقای ابطحی نیست، پس من بروم و با ایشان مشورت کنم، ‏‎ ‎‏شاید در این باره، به نتیجه منطقی برسیم. ‏

‏راهی منزل شده و سپس با آقای ابطحی مشورت کردم. اما سرانجام با آمدن آن ‏‎ ‎‏شخص، همچنان مخالف بودیم. از سویی تنها شرط تاسیس آن مدرسه، حضور او بود. ‏‎ ‎‏بدین‌سان با کارشکنی آن شخص مدرسه دخترانه اسلامی «بهجت» ـ که در آستانه ‏‎ ‎‏تاسیس بود ـ با سدی رو‌به‌رو شد. گفتنی است که پس از آن ماجرا، به دست نیامد که ‏‎ ‎‏آن شخص، چرا و چگونه توانست جواز قانونی تاسیس آن مدرسه را بی‌اثر سازد؟‏‎ ‎‏به هر حال اقدام‌های من و آقای ابطحی بی‌حاصل ماند و من سرگرم کارهای قبلی‌ام ‏‎ ‎‏شدم.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 321