فصل هشتم : طلوع فجر انقلاب

سقوط مراکز نظامی و انتظامی

‏در بهمن ماه 1357 و با حضور حضرت امام در میان ملت دیگر انقلاب به اوج خود ‏‎ ‎‏رسیده بود. مردم هر لحظه چشم به راه دستور رهبران مذهبی خود بودند،‌ تا مراکز ‏‎ ‎‏دولتی و نظامی و انتظامی را به تصرف خود درآورند.‏

‏در یکی از همان روزها خبر آوردند که مردم با ماموران ژاندارمری دولت آباد ـ شهر ‏‎ ‎‏ری ـ درگیر شده و شماری از آنان شهید شده‌اند. بی‌درنگ من همراه شماری از اهالی ‏‎ ‎‏شهر ری به سمت دولت آباد حرکت کردیم، تا به آنان کمک کنیم، درگیری همچنان ‏‎ ‎‏ادامه داشت، تا این که چند تن از افسران و درجه‌داران به مردم ملحق و تسلیم شدند، ‏‎ ‎‏در نهایت، ژاندارمری دولت آباد سقوط کرد. ‏

‏از آن پس مردم معترض شهر ری، سراغ کلانتری شهر ری رفتند. آن جا نیز درگیری ‏‎ ‎‏شدیدی بین مردم و نیروی دولتی رخ داد و سرانجام کلانتری شهر ری با همراهی ‏‎ ‎‏برخی از پاسبان‌ها و افسران به سرعت سقوط کرد. گفتنی است که در آن کلانتری، ‏‎ ‎‏دسته‌ای از ماموران شاه با لباس شخصی در میان مردم حاضر شده و به آتش زدن ‏‎ ‎‏بخش‌هایی از کلانتری از جمله اتاق‌ها و اسنادی که در آن جا وجود داشت، دست ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 397
‏یازیدند. من بی‌درنگ یک بلند‌گوی دستی تهیه کرده و روی ماشین رفته و اعلام کردم ‏‎ ‎‏‌که ملت مراقب باشید. این‌ها اموال خودتان است و نباید از بین برود، چون تجربه ‏‎ ‎‏ژاندارمری دولت آباد را داشتم، برایم مسلم شده بود که گروهی از سوی دولت این ‏‎ ‎‏خراب کاری‌ها را انجام می‌دهند. ‏

‏آرامگاه ‏‏رضا شاه‏‏ در نزدیکی حرم حضرت عبدالعظیم‏‎ ‎‏علیه السلام قرار داشته و یکی از ‏‎ ‎‏مراکز پاتوق ماموران دولت و ژاندارم‌ها بود. پس از این که کلانتری شهر ری به دست ‏‎ ‎‏مردم افتاد، ژاندارم‌های مسلح در این آرامگاه مستقر شدند، تا کسی به آن جا حمله ‏‎ ‎‏نکند، من همراه گروهی از جوانان پرشور و انقلابی، با یک برنامه‌ریزی دقیق و حساب ‏‎ ‎‏شده تصمیم گرفتیم که آخرین آثار سلسله‌ پهلوی را از بین ببریم. روز موعود به آرامگاه ‏‎ ‎‏رفتیم، نخست به پرتاب سنگ به سوی ماموران محافظ آرامگاه، قصد خود را مطرح ‏‎ ‎‏کردیم، ماموران محافظ سکوت کرده و فقط نظاره‌گر جریان بودند. چیزی نگذشت،‌ که ‏‎ ‎‏درگیری شدیدی آغاز شد، دسته‌ای زخمی و یک تن هم شهید شد، سرانجام هجوم و ‏‎ ‎‏فشار مردم به جایی رسید ‌که پس از یک روز درگیری ماموران تسلیم ملت شده و ‏‎ ‎‏آرامگاه سقوط کرد.‏

‏داخل آرامگاه رضا شاه، مقداری وسایل بود، که باید از آن‌ها محافظت می‌شد. برخی ‏‎ ‎‏با سقوط آرامگاه داخل آن ریخته و بعضی چیز‌ها را به نیت حفاظت بردند، دوستانی که ‏‎ ‎‏حافظ منافع ملی و بیت‌المال بودند،‌ در آن شلوغی و درگیری، هوشیارانه مراقب همه ‏‎ ‎‏چیز و همه کس بودند.‏

‏سرانجام در یک فرصت مناسب، وسایل آرامگاه را به وسیله چند کامیون به مسجد ‏‎ ‎‏ابراهیم خلیل، یعنی مسجد آقای موسوی همدانی بردیم. در میان وسایلی که پایین ‏‎ ‎‏آوردند، یک قاب تهیه شده از دو کیلوگرم طلا بود که بسیار قیمتی بود، این قاب ‏‎ ‎‏اهدایی مجلس شورای ملی به آرامگاه رضا شاه بود. ناگفته نماند که من همراه دسته‌ای ‏‎ ‎‏از جوانان انقلابی، دو،‌ سه نردبان را سر یکدیگر وصل کردیم، یکی از جوانان بالا رفت ‏‎ ‎‏و قاب عکس را برداشت و پایین آورد. آقای موسوی این عکس را به خانه خود برد، تا ‏‎ ‎

کتابدر وادی عشقصفحه 398
‏به غارت نرود، پس از چند روز آن را به مسئولان تحویل داد،‌ بدین سان آرامگاه رضا ‏‎ ‎‏خان، پاتوق انقلابیون شد.‏

‏یک روز از ماجرا گذشت، ما تصمیم گرفتیم که جنازه رضا شاه را از گور در آورده ‏‎ ‎‏و نابود سازیم،‌ قرار شد که قبر رضاشاه را شکافته و جنازه او را بیرون آورده و به فلکه ‏‎ ‎‏شهر ری ببریم،‌ آن گاه مردم را به آن جا کشانده و پس از آن که مردم جنازه را دیدند، ‏‎ ‎‏آن را آتش بزنیم.‏

‏از این رو من نزد یکی از دوستان ـ که چند سال در آرامگاه رضاشاه مشغول خدمت ‏‎ ‎‏بود و با ساخت آرامگاه آشنایی داشت ـ رفتم و با ایشان مشورت کردم،‌ ایشان لبخندی ‏‎ ‎‏زد و گفت: این فکر را از سرت بیرون کن. پرسیدم: چرا؟ گفت: برای این که این قبر از ‏‎ ‎‏چهار سو بتون آرمه شده و در آن میل گرد کار گذاشته‌اند. اگر بخواهید چنین کاری ‏‎ ‎‏بکنید، باید روزها و ماه‌ها یک نفر نشسته و با قلم تکه‌تکه این بتون‌ آرمه‌ها را بیرون ‏‎ ‎‏آورد. برای میل‌گرد‌ها نیز باید دستگاه جوش بیاورید، وقتی که این را گفت، دیدم که ‏‎ ‎‏کار به این سادگی‌ها نیست، به همین دلیل منصرف شدیم. اما پس از مدتی مقبره رضا ‏‎ ‎‏شاه با حضور آقای خلخالی تخریب شده و به جای آن یک حوزه علمیه ساخته شد. در ‏‎ ‎‏آن جا قبری و جنازه‌ای نبود. چنان که به دست آمد، فقط حالت نمادین داشت، چون ‏‎ ‎‏جنازه رضاخان در همان جزیره‌ای که مرد، به خاک سپرده شده و جنازه او به ایران ‏‎ ‎‏انتقال نیافت.‏

کتابدر وادی عشقصفحه 399