مجله کودک 498 صفحه 3

سخنان حضرت علی ( ع ) Õهرگاه خدا بندهای را خوار دارد، او را از آموختن علم برکنار دارد. Õاگر مستحبها به واجبها زیان رساند، مستحبها را واگذارید. Õرشک بردن دوست از خالص نبودن دوستی اوست. Õآنجا که گفتن باید، خاموشی نشاید و آنجا که ندانند، به که خاموش مانند. Õروزی را با دادن صدقه فرود آرید. Õدوستی ورزیدن نیمی از خرد است. Õایمان خود را با صدقه نگاه دارید، و مالهایتان را با زکات دادن، و موجهای بلا را با دعا برانید. Õبسا دانشمند که نادانیِ وی او را از پا درآورد و دانش او با او بُود و او را سودی نکرد. Õچون خرد کمال گیرد، گفتار نقصان پذیرد. Õقناعت مالی است که پایان نیابد. فرزاد مؤمنی، 10 ساله از رشت برگرفته از نهجالبلاغه آش آشتیکنان زهره چند روزی بیمار شده بود و مدرسه نرفته بود. دوستش، سارا، نگران او بود. سارا در همسایگی زهره زندگی میکرد، اما از آنجایی که با زهره قهر بود، نمیتوانست به خانهشان برود و حالش را بپرسد. سارا وقتی وارد خانهی خودشان شد، بوی خوبی همه جا را پر کرده بود. تازه از مدرسه آمده بود و خسته بود. به آشپزخانه رفت و از مادرش پرسید: ناهار چی داریم؟ مادر با خوشرویی اشارهای به قابلمهی بزرگ روی گاز کرد و گفت: حدس بزن. سارا بو کشید و گفت: فکر کنم بوی اون آشهای خوشمزهی شماست که همیشه میپزید! مادر گفت: آفرین! درست حدس زدی. حالا برو لباس مدرسهات را عوض کن و لباس مهمانی بپوش تا بریم. سارا با تعجب پرسید: کجا؟ مادر: خب معلومه دیگه مگه میشه بیشتر از این از حال زهره بیخبر باشیم؟! ناسلامتی دوست و همسایهایم. میریم خونهی اونا. سارا رویش نشد به مادر بگوید با زهره قهر است. با بیمیلی لباس پوشید و همراه مادر و قابلمهی آش به خانهی زهره و خانوادهاش رفتند. زهره دوران نقاهت را میگذراند. از دیدن آنها خوشحال شد. اما سارا سرش را پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت. سر سفرهی غذا مادرها که از همه چیز باخبر بودند، نگاهی به هم انداختند و سرانجام مادر سارا گفت: دخترم پاشو برای دوستت آش بریز. اون مریضه و نمیتونه بیاد سرسفره. سارا آرام بلند شد. یک کاسه آش کشید، داخل یک سینی گذاشت و به اتاق زهره برد. زهره به آرامی کاسه را گرفت و دو دوست به همدیگر نگاه کردند و لبخند زدند. اینطور بود که آنها آشتی کردند و آن آتش هم به آش آشتیکنان معروف شد. سولماز رحیمی 10 ساله از مشهد مقدس همسفر حج مردی از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق(ع) تعریف میکرد. مخصوصاً یکی از همسفران خویش را بسیار میستود که: چه مرد بزرگواری بود! یکسره مشغول طاعت و عبادت بود. همین که در منزلی فرود میآمدیم، او فوراً به گوشهای میرفت و سجادهی خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت مشغول میشد. امام فرمودند: «پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و که حیوان او را تیمار میکرد؟» - البته افتخار این کارها با من بود. او فقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت. امام فرمودند: «بنابراین همهی شما از او برتر بودهاید.» فرانک میرآقایی از تهران برگرفته از داستان راستان شهید مطهری آبچلیک آبچلیک پرندهای است که در نزدیکی آب زندگی میکند. پاهای نسبتاً بلند یا خیلی بلندی دارد و منقار پرنده هم دراز و باریک است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 498صفحه 3