مجله کودک 503 صفحه 6

جواد محقق بهاری دیگر باز میگردم به سویت مدرسه! بعدِ تعطیلات تابستانیام تا بخوانی قصهی شوق مرا از کتاب روشن پیشانیام  گرچه بودم چند ماهی از تو دور آمدم، درهای خود را باز کن در طلوع صبح رنگین خزان زندگی را باز هم آغاز کن  را میکشید؛ میآمد در خانهها و زبالهها را میگذاشت پشت گاریاش و آنها را میبرد بیرون از ده، توی یک گودال خیلی عمیق میانداخت و روی آنها خاک میریخت. هیچ وقت امکان نداشت که کسی از اهالی ده

مجلات دوست کودکانمجله کودک 503صفحه 6