سایهای خمیده در سیاهی دیوار جلو میآمد. فریدون و چشمه نه میخواستند جلو بروند و نه عقب. به دیوار چسبیده بودند. سایه جلوتر که آمد چشمه گفت: سحربانو! اینجا چه