مجله کودک 506 صفحه 17

و همهاش از صدای بلبلها و مرغ عشقها و قشنگی پرها و بالهای آنها حرف میزد، اما آقا کله پوک فقط همان طوطی را میخواست و بالاخره هم آن را خرید و با خودش به خانه آورد و تازه وقتی طوطی را به خانه آورد فهمید طوطی هم میتواند سلام کند، هم خسته نباشید میگوید و هم قصه تعریف میکند. آن شب طوطی قبل از خواب قصهای برای آقا کله پوک تعریف کرد درباره یک آقا کله پوکی که توی یک چاله میافتد و بعد توی یک چاه و... وقتی قصه تمام شد آقا کله پوک فهمید طوطی قصه خودش را تعریف کرده است اما به روی خودش نیاورد تا فردا شب. فردا شب طوطی دوباره برای آقا کله پوک قصه گفت و دوباره قصه آقا کله پوکی را گفت که دلش میخواست یک کار خیلی خیلی بزرگ انجام دهد، اما چون کوچک پریها را به آب چشمه باز کردهای... حرفهای بیبی مرا به گذشتههای دور میبرد؛ به خصوص به خانههایی که رفته رفته صاحب چاه آب میشدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 506صفحه 17