غزل

درگاه جمال

 

درگاهِ جمال

هر کُجا پا بنهی حُسن وی آنجا پیداست

هر کُجا سَر بنهی سَجده گه آن زیبا است

هَمه سرگشتۀ آن زلف چلیپٰای ویند  در غم هجر رُخش این هَمه شور و غوغا است

جُمله خوبان بَرِ حُسن تو سجود آوردند  این چه رنجی است که گنجینۀ پیر و بُرنا است

عاشقان صَدرنشینٰان جَهان قُدسند  سَرفراز آنکه بدرگاه جَمٰال تو گدا است

فارغ از مٰا و منست آنکه بکوی تو خزید  غافل از هر دو جَهان کی بهَوای من و ما است؟!

برکن این خِرقۀ آلوده و این بُت شکن!

به در عشق فرود آی که آن قبله نما است

 

کتابدیوان اشعارصفحه 49