غزل

دیدار یار

 

دیدارِ یار

عشق نگار سرِّ سُویدایِ جٰان ماست

ما خاکسٰار کوی تو تا در توان ماست

با خُلدیان بگو که شما و قصور خویش  آرام ما به سٰایۀ سَرور روان ماست

فردوس و هَرچه هست در آن قسمت رقیب  رنج و غمی که می رسد از او از آن ماست

با مُدعی بگو که تو و جنّت النّعیم  دیدار یار، حٰاصل سرّ نهان ماست

ساغر بیار و بٰاده بریز و کرشمه کُن  کاین غمزهْ روح پَرورِ جان و روان ماست

این باهُشان و علم فروشان و صوفیان

می نشنوند آنچه که وردِ زبان ماست

 

کتابدیوان اشعارصفحه 55