غزل

قبلۀ محراب

 

قبلۀ محراب

خم اَبروی کجت قبله مِحراب من است

تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب من است

اهل دل را به نیایش اگر آدابی هست  یاد دیدار رُخ و موی تو آداب من است

آنچه دیدم ز حریفان هَمه هشیاری بود  در صف می زده بیداری من خواب من است

دَریم علم و عمل مُدعیان غوطه وَرند  مستی و بیهُشی می زده گرداب من است

هر کسی از گُنهش پوزش و بخشش طلبَد  دوست دَر طاعت من غافر و توّاب من است

حاش لله که جُز این رَه، رَه دیگر پویم  عشق روی تو سرشته بگل و آب من است

هر کسی از غم و شادی است نصیبی او را

مایۀ عِشرت من جام می ناب من است

 

کتابدیوان اشعارصفحه 57