غزل

طبیب عشق

 

طبیب عشق

غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست

جُز تو ای روحِ روان هیچ مددکاری نیست

غم عشق تو به جان است و نگویم به کسی  که دَر این بٰادیۀ غمزده، غمخواری نیست

راز دل را نتوانم به کسی بُگشایم  که دَر این دیر مُغان رازنگهداری نیست

ساقی از ساغر لبریز ز می دَم بربند  که دَر این میکدۀ می زده هُشیاری نیست

دَرد من عشق تو و بستر من، بستر مرگ  جُز تواَم هیچ طبیبی و پرستاری نیست

لُطف کُن لُطف و گذر کن بسر بالینم  که به بیمٰاری من، جان تو! بیماری نیست

قلم سُرخ کشم بَر ورقِ دفتر خویش

هان که دَر عشق من و حُسن تو گفتاری نیست

 

کتابدیوان اشعارصفحه 73