غزل

عشق دلدار

 

عشق دلدار

چشم بیمار تو ای می زده بیمٰارم کرد

حلقۀ گیسویت ای یار گرفتارم کرد

سرو بُستان نکویی گُل گُلزار جمال  غمزه ناکرده ز خوبان همه بیزارم کرد

همۀ می زدگان هوش خود از کف دادند  ساغر از دَست روان بخش تو هُشیارم کرد

چکنم شیفته ام سوخته ام غمزده ام  عشوه ات والۀ آن لعل گُهَربارم کرد

عشق دلدار چنان کرد که منصورمنش  از دیارم به در آورد و سَردارم کرد

عشقت از مَدرسه و حلقۀ صوفی راندم  بندۀ حلقه بگوش در خمّٰارم کرد

باده از سٰاغر لبریز تو جاویدم ساخت

بوسه از خاک دَرت مَحرم اسرارم کرد

 

کتابدیوان اشعارصفحه 82