غزل

خِضر راه

خضر راه

چه شد که امشب از اینجا گذارگاه تو شد

مگر که آهِ من خسته خضر راه تو شد

بَساط چون تو سُلیمان و کُلبۀ درویش  نعوذبالله گویی ز اشتباه تو شد

کنون که آمدی و با چو من صفا کردی  بَساط فقر چو کاخ شه از پناه تو شد

شبی که ظلمتش از دود آه من بُد بیش  چو روزْ روشن از نور روی ماه تو شد

بگو به شیخ که امشب بهشت موعود است  نصیب من به عَیان خواه یا نخواه تو شد

تو شاه انجمن حُسن و «هندیِ» بیدل

هر آنچه هست ز جٰان خاک بارگاه تو شد

 

کتابدیوان اشعارصفحه 92