غزل

دعوی اخلاص

دعوی اخلاص

گر تو آدم زاده هستی عَلَّم اَلاَسمٰا چه شد

«قابَ قَوْسَینت» کُجا رفته است «أَوْ أَدْنیٰ» چه شد

بر فراز دار فریاد «أَنَا الحَق» میزنی  مُدّعیِّ حق طلب! اِنیَّت و اِنّا چه شد

صوفی صٰافی اگر هستی بکن این خِرقه را  دَم زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد

زُهد مفروش ای قلندر! آبروی خود مریز  زاهد اَر هستی تو پس اقبال بَر دنیا چه شد

این عبادتها که ما کردیم خوبش کاسبی است  دعوی اِخلاص با این خود پرستیها چه شد

مُرشد! از دعوت بسوی خویشتن بردار دست  «لاالهت» را شنیدستم ولی «الّا» چه شد

ماعَر بیمایه! بشکن خامِۀ آلوده ات

کم دل آزاری نما، پَس از خُدا پروا چه شد

 

کتابدیوان اشعارصفحه 94