غزل

خُم می

خُم می

دکّۀ عطرفروشی است وَ یا معبر یار

ماه روشنگر بزم است وَ یا روی نگار

ای نسیم سَحری از سر کویش آیی  که چنین روح فزایی و چنین غالیه بار

غمزه ای! تا بگشایی به رُخم راه امید  لُطفی ای دوست! بر این دل شُدۀ زار و نزار

در میخانه به رویم بگشوده است حریف  ساغری از کف خود بازده ای لٰاله عذار

خُم می زنده اگر ساغری از دست برفت  سَر خُم باز کن و عُقده ز جانم بردار

برکَنَم خرقۀ سالوس اگر لُطف کُنی

سر نهم بَر قدمت خرقه گذارم بکنار

 

کتابدیوان اشعارصفحه 123