غزل

سایۀ سرو

 

سایۀ سَرو

ابرو و مُژّۀ او تیر و کمان است هنوز

طرّۀ گیسوی او عطرفشان است هنوز

ما به سوداگری خویش روانیم همه  او به دلبُردگی خویش روان است هنوز

ما پی سٰایه سَرْوَش به تلاشیم همه  او ز پندار من خسته نهان است هنوز

سر و جانی نبود تا که به او هَدیه کُنم  او سراپای همه روح و روان است هنوز

من دل سوخته پَروانه شمع رُخ او  رُخ زیباش عَیان بود و عَیان است هنوز

قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کُنند

قصّۀ عَلَّمَ الأسْمٰا به زبان است هنوز

 

کتابدیوان اشعارصفحه 127