غزل

فنون عشق

 

فنون عشق

جامی بنوش و بَر در میخانه شاد باش

دَریا و آن فرشته که توفیق داد باش

گر تیشه ات نباشد تا کوه بَر کنی  فرهاد باش در غم دلدار و شاد باش

رو حلقۀ غلامی رندان بگوش کُن  فرمانروای عالم کون و فساد باش

در پیچ و تاب گیسوی سٰاقی ترانه ساز  با جٰان و دل لوایْ کش این نهاد باش

شاگرد پیر میکده شو در فنون عشق  گَردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش

مستان مقام را به پشیزی نمیخرند  گو خسرو زمانه و یا کیقبٰاد باش

فرزند دلپذیر خرابات گر شدی

بگذار ملک قیصر و کسریٰ بباد باش

 

کتابدیوان اشعارصفحه 129