غزل

در هوای دوست

 

در هَوای دوست

من در هَوای دوست گذشتم ز جان خویش

دل از وطن بُریدم و از خاندان خویش

در شهر خویش بود مرا دوستان – بسی  کردم جُدا هوای تو از دوستان خویش

من داشتم به گلشن خود آشیانه ای  آواره کرد عشق توام ز آشیان خویش

می داشتم گمان که تو با من وفا کنی

ورنه بُرون نمی شدم از بوستان خویش

 

کتابدیوان اشعارصفحه 133