غزل

شهرۀ شهر

 

شهرۀ شهر

به کمند سر زلف تو گرفتار شدم

شُهرۀ شهر به هر کوچه و بازار شدم

گر برانی ز درم از در دیگر آیم  گر بُرون رانْدِیَم از خانه ز دیوار شدم

مستی علم و عمل رخت ببست از سر من  تا که از ساغر لبریز تو هُشیار شدم

پیش من هیچ به از لذّت بیماری نیست  تا ز بیمٰاری چشمان تو بیمار شدم

نشود بر سَر کوی تو بیٰابم راهی  از دم پیر در این راه مددکار شدم

دامن از آنچه که انباشته ام برچیدَم

تا که خجلت زده در خدمت خمّار شدم

 

کتابدیوان اشعارصفحه 143