مجله کودک 510 صفحه 27

میآید و میکند نگاهی بر خیمه که ساکت و غمین است انگار که آخرین نگاه است دلگیرترین نگاه اینست  آن سوی برای کشتن او صفهای بلند تیغ و دشنه است این سوی میان خیمهی خود دلواپس کودکان تشنه است  یک بار دِگَر به اسب هِی زد باید برود - که رفت- چون موج از دامن این کویر بینور تا دورترین ستاره تا اوج قصه حَنضَل هندوانه کوچک آن طرف روستای آباد، باغی بزرگ بود که بوتههای گلهای رنگارنگ و درختهای پربارش. سر از دیوار کاهگلی باغ بالا کشیده بودند. آنجا هم مثل همه باغها پر بود. از غولک پَری. غولک گیلاس. غولک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 510صفحه 27