غزل

کعبۀ دل‌

 

کعبۀ دل

تا از دیار هستی در نیستی خزیدیم

از هرچه غیر دلبر، از جان و دل بُریدیم

با کاروان بگویید از راه کعبه برگرد  ما یار را به مستی بیرونِ خانه دیدیم

لَبّیکْ از چه گویید ای رَهروان غافل  لَبّیکْ او به خلوت، از جامِ می شنیدیم

تا چند در حجابید، ای صوفیانِ محجوب!  ما پردۀ خودی را در نیستی دَریدیم

ای پرده دار کعبه! بَردار پرده از پیش  کز روی کعبۀ دل، ما پرده را کشیدیم

ساقی! بریز باده دَر سٰاغر حریفان

ما طعمِ بادۀ عشق از دست او چیدیم

 

کتابدیوان اشعارصفحه 164