غزل

بار یار‌

بار یار

اکنون که دَر میکده بسته است برویم

بهتر که غم خویش به خمّٰار بگویم

من کُشته آن ساقی و پیمٰانۀ عشقم  من عٰاشِق دلداده آن روی نکویم

پَروانه صفت در بَرِ آن شمع بسوزم  مجنونم و دَر راه جنون بادیه پویم

راز دل غمَدیده خود را به که گویم  من تشنۀ جٰام می از آن کُهنه سَبویم

بردار کتاب از بَرم و جام می آور  تا آنچه که دَر جمع کُتب نیست بجویم

از پیچ و خم عِلم و خرد رخت ببندم

تا بار دَهد یار به پیچ و خم مویم

 

کتابدیوان اشعارصفحه 168