غزل

بادۀ عشق‌

 

بادۀ عشق

من خراباتیم از من سُخن یٰار مخواه

گُنگم از گُنگ پریشان شده گُفتار مخواه

من که با کوری و مهجوری خود سرگرمم  از چنین کور تو بینائی و دیدار مخواه

چشم بیمار تو بیمار نموده است مرا  غیر هذیان سُخنی از من بیمٰار مخواه

با قلندر منشین گر که نشستی هَرگز  حِکمت و فلسفه و آیه و اخبٰار مخواه

مستم از بادۀ عشق تو و از مستِ چنین

پندِ مردان جهٰان دیده و هُشیار مخواه

 

کتابدیوان اشعارصفحه 177