غزل

شمس کامل‌

 

شمس کامل

صف بیارائید رندان رهبر دل آمده

جان بَرای دیدنش منزل بمنزل آمده

بُلبل از شوق لقایش پرزنان بر شاخ گُل  گُل ز هجر روی ماهش پای دَر گِل آمده

«طورِ سینا» را بگو ایّام  «صَعْق» آخر رسید  موسِیِ حقْ دَر پی فرعون بٰاطِل آمده

بانگ زن بر جَمع خفّاشان پَست کوردل  از ورای کوهسٰاران شمس کامِل آمده

باز گو اَهریمنان را فصل عشرت بار بست  زندگی بر کامتان زهر هَلاهِل آمده

دلبر مُشکل گشا از بام چرخِ چارمین  بادَم عیسیٰ بَرای حلّ مُشکِل آمده

غم مخور ای غرقِ دَریای مُصیبت، غم مخور

در نجاتت نوحِ کِشتیبٰانْ بسٰاحِل آمده

 

کتابدیوان اشعارصفحه 178