رَهروان
برخیز که رَهروان براهند هَمه
پیوسته بسوی جٰایگاهند هَمه
آنجا که بجُز دوست ز کس یادی نیست
افسرده دلان رویْ سیٰاهند هَمه
کتابدیوان اشعارصفحه 239