مجله کودک 512 صفحه 4

یک خاطره، هزار پند بگذار برود به خانهاش حضرت امام(ره) خیلی گذشتش زیاد بود. حجتالاسلام فرقانی که افتخار همراهی با حضرت امام در دوران تبعید در عراق را داشت در خاطرات خود نقل میکند؛ یک شب ساعت نه و نیم شب با حضرت امام از حرم حضرت امیر (ع) برمیگشتم. هیچ کس در خیابان نبود و هوا هم سرد بود. ناگهان مرد پولداری به نام عبدالعزیز، در حال مستی با سرعت زیاد از کنار امام به گونهای رد شد که اگر امام را به کنار خیابان هل نمیدادم، امام را زیر میگرفت. من با دستم محکم به شیشه ماشین او زدم و گفتم: «معلون الوالدین». گوسفند، خندهای کرد و گفت: «متأسفم رفیق! نمیتوانم چیزی به تو قرض بدهم. چون نه قول تو، قول است و نه ضامن تو ضامن! تو به سرعت برق و باد میدوی، و میتوانی چنان از دست من فرار کنی که به گرد و غُبارت هم نرسم. گرگ را هم که میشناسی! عادت دارد هرچه را که بخواهد، با چنگ و دندان به دست بیاورد، و هیچ

مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 4