مجله کودک 512 صفحه 7

بیتو پوچم و اسیر بادها با تو در هوایِ سبزِ بارشم روی خاکهای تشنه میچکد اشک عاشقانهی نیایشم  آذرخشها درون سینهام میزنند روز و شب تو را صدا قطره قطره در هوایِ دوریات گریه میکنم تمامِ خویش را ناهارش، و قو را برای شنیدن صدای آوازش میخواست. وقتی که جوجه غاز خوب بزرگ و چاق و چِله شد، روزی مرد ثروتمند به آشپزش دستور داد تا به مرغدانی برود و آن پرنده را بگیرد و سر ببرد. آشپز به مرغدانی رفت، اما چون فضا تاریک بود و چشمهایش

مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 7