مجله کودک 512 صفحه 8

قصّههای زندگی امام خمینی بیست دقیقهی دوستداشتنی! خانم زهرا مصطفوی، دختر امام، نقل میکند: پدرم، پیش از ظهر در خانه، مجلس درس داشت. طلبهها پیش آقا میآمدند و درس میگرفتند. جلسهی درس، ساعت یازده و نیم تمام میشد. آن وقت، پدر بیست دقیقه وقتِ آزاد داشت، تا ساعت ده دقیقه به دوازده، که وضو میگرفت و برای نماز میرفت. پدر، این بیست دقیقه را به ما بچهها اختصاص میداد. میآمد پیش ما و با ما بازی میکرد. ما هم، آن بیست دقیقه را خیلی دوست داشتیم و هر روز منتظرش بودیم! آقا، با خریدن نمیتوانست در تاریکی خوب ببیند، به جای غاز، قو را گرفت و برد که سرش را ببرد. اما در همین وقت، قو که خطر را احساس کرده بود، یکدفعه با صدای بلند شروع کرد به آواز خواندن. آشپز،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 512صفحه 8