مجله کودک 514 صفحه 26

ناصر کشاورز پیرمرد پیرمرد مهربانی، رو به روی کوچهی ماست. او همیشه هست آنجا، چون محلِ کارش آنجاست.  چیزهایی میفروشد، مثل قیچی، شانه، سوزن. گاهگاهی، او سرِ ظهر، آبِ یخ میخواهد از من.  «شکارچی و ماهیگیر» یک روز غروب، مردی شکارچی، با سگهای شکاریاش از شکار روزانه به خانه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 514صفحه 26