مجله کودک 515 صفحه 34

تفنگچیها پریدند روی اسبهایشان. اسبها شیهه کشیدند و کوچه پر از گرد و غبار شد. ما رفتیم بالای درختها و به تفنگچیها نگاه کردیم. آنها هی کوچکتر میشدند. بیبی نبات هفت ده از ما فاصله داشت. ما بچهها روی درخت گردو بودیم که بیبی نبات و تفنگچیها را دیدیم. گلنسا از شاخهای آویزان شد و زودتر از همه پایین پرید. کدخدا به پیشوازشان چند تیر توی هوا شلیک کرد. گنجشکها جیک جیک کردند و از روی دیوارها پریدند. بیبی نبات وقتی اسب پایین آمد از توی بقچهاش چند تا مهره سبز بیرون آورد و روی زبان گلنسا گذاشت. ما بچهها دورشان حلقه زده بودیم که کدخدا دعوایمان کرد. ما از توی ایوان دیدیم که بیبی نبات چیزی توی گوشش گفت. هر کدام از حیوانات که به عیادت شیر رفتند، دیگر هیچ وقت به لانهی خود برنگشتند. چون همین که پای آنها به داخل لانهی شیر میرسید، او به سرعت از جا میجست و مهمان بیچاره را میگرفت و میکُشت و دلی از عزا درمیآورد. به این ترتیب عدهی زیادی از حیوانات جنگل به احوالپرسی شیر رفتند و لقمهی چرب او شدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 515صفحه 34