
ما دو تا بودیم، مثلِ مثلِ هم. دوقلو بودیم و هنوز دنیا نیامده بودیم. از همان موقع که خانهمان توی شکم مامان بود، همهاش دعوا داشتیم. برادر دوقلویم همیشه زور میگفت و هی مشت و لگد میانداخت طرف من تا جایش بازتر شود. حیف که هنوز دنیا نیامده بودیم تا شکایتش را به بابا بکنم که خدمتش برسد.
اتاقمان که شکم مامان باشد، خیلی کوچک بود و برادرم میخواست پاهایش را دراز کند و راحت باشد، این طوری جای من تنگ میشد.
این جور موقعها من همیشه حسرت جنینهایی را میخوردم که خودشان تنهایی، توی شکم مامانشان یک اتاق داشتند.وقتی برادرم این کارهارا میکرد، من هم مجبور بودم تلافی کنم. برای همین
همیشه بزن بزن داشتیم و حسابی کتک کاری
میکردیم؛ اما چون هنوز پا به این دنیا نگذاشته
داستانهای
یک قل
و
دوقل
طاهره ایبد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 06صفحه 14