
من به شما کمک میکنم تا دوستتان را پیدا کنید. اسم من «منی فیشر»
است. من کلید تمام این اتاقکها را دارم» و یک دستۀ کلید بزرگ به
آنها نشان داد. سپس در یکی از اتاقکها را باز کرد و همه وارد
شدند. آقای همستر گفت: «بچهها همه جا را جستجو کنید.»
آقای فیشر گفت: «لطفاً مواظب باشید گلها را له نکنید.
بیشتر این گلها خیلی کمیاب هستند.» آنها همه
جا را گشتند. آخر سامی گفت: «اُه، اینجا شاید
برای گلها مناسب باشد اما برای ما قابل تحمل
نیست. بیائید تا نمردهایم، برویم بیرون.»
آنها به اتاقک بعدی رفتند. آنجا خشک
و سرد بود. دیوارها و سقف آن از سنگ
بود. کتی گفت: «اینجا بوی بهشت
میدهد. اگر میتوانستم، اینجا را برای زندگی
انتخاب میکردم». ناگهان بیل و کرین
یکصدا فریاد زدند: «غار... غار...» بیل
ادامه داد: «ما مجبور نیستیم در یک اتاق به
دنبال غار بگردیم. همۀ این اتاق شکل غار
است. دیوارهای سنگی، سقف سنگی و ...»
آقای همستر گفت: «نگاه کنید روی این
میزها پر از چوبهایی است که برای ساختن
مبلمان علامت گذاری شدهاند.» دیو گفت:« این
اتاق تمام نشانههای رابینسون کروزو را دارد؛
«یک غار! زیبا، تزئین شده با گلها و پر از چوب!»؛
ولی آنهـا هر جستجو کردند جیمی را در آن اتاقک پیدا نکردند، بالاخره دیو گفت: «بچهها بیائید برویم، بقیه اتاقکها را هم باید نگاه کنیم.» در همین موقع سامی فکری به خاطرش رسید و یکی یکی گلدانها را از روی پلههـا برداشـت و زیر آنها را نگاه کرد. بالاخره زیر یکی از آنها سوراخ بزرگی پیدا کرد. سرش را داخل سوراخ کرد و گفت: «یک چیزی اینجا هست.» او وارد آن سوراخ شد. کرین و کتی هم به دنبال او رفتند. بله، او جیمی بود. کرین صدا کرد: «جیمی بیدار شو، جیمی!» کتی فریاد زد: «دکتر استرانگ، او اینجاست! اما نمیدانم چه بلایی سرش آمده؛ بیدار نمیشود. بدنش داغ است و خیلی هم بیحال است.» بچه ها به نظر شما چه اتفاقی برای جیم افتاده است؟
ادامه دارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 11صفحه 25