آزاده ای نقل کرد: به ما اطلاع دادند که قرار است یکی از دولتمردان عراق به اردوگاه برای سخنرانی بیاید. او وقتی در بین سخنانش نام امام خمینی را می برد، بچه ها سه تا صلوات بلند می فرستادند. او بعد از پایان صحبتش گفت: این همه برای شما صحبت کردم ، باز هم برای خمینی شعار می دهید؟! با وجود اینکه صحبت کردن بچه ها را قدغن کرده بودند، یکی بلند شد و گفت: ببین جناب! من که نمی دانم شما چه کاره صدام هستی! ولی این را می دانم بعد از رفتن شما بخاطر این صحبت مرا حسابی خواهند زد؛ اما این را بدان که تو کوچکتر از آن هستی که بخواهی با صحبت هایت ما را نسبت به اماممان بدبین کنی! ما فرزندان خمینی هستیم! آن مقام مسوول چنان عصبانی شد که گفت: اگر بدانم در یک گوشه از دنیا یک صابونی وجود دارد که با آن می شود مغز های شما را شستشو داد، حتی اگر تمام دارایی های صدام را هم بفروشم، می روم و آن صابون را تهیه می کنم! ولی می دانم فایده ای ندارد ، چون مغز های شما را آخوند های ایرانی چنان پر کرده اند و شستشو دادند که شما درست شدنی نیستید! بعد رو کرد به فرمانده اردوگاه و گفت: توی این اردوگاه فقط باید با کابل با اینها برخورد کرد.

(منبع: کتاب روایت حجران، خاطره یدالله نیکنام از نورآباد ممسنی، ص۱۶۲).   

. انتهای پیام /*