در کتاب خاطرات تشنه و دریا چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)،یکی از پاسداران بیت امام به نام محمدتقی رضایی کوپایی در خاطره ای نقل می کند: یک روز خانمی بدون وقت قبلی به جماران آمده و پشت درب مانده ‎‏بود. او می گفت: مهریه من که شوهرم آن را تعهد کرده ملاقات با امام ‎‏است ولی ایشان سه سال است نتوانسته این موقعیت را برای من فراهم ‎‏کند در یک روز که حسینیه جا داشت این موقعیت پیش آمد و او هم به ‎‏همراه سایر افراد ملاقات آزاد، تا در باز شد با هیجانی خاص به سوی ‎‏حسینیه می دوید به دلیل عجله ای که کرده بود، مسئول درب شهید ‎‏عسگری نتوانسته بود او را از قسمت خواهران بفرستند تا وسایل اضافی ‎‏همراهش را از او تحویل بگیرند به من گفتند پست بعدی جلویش را ‎‏گرفته اند. نزد او رفتم و گفتم: شما باید بازرسی بشوی و هر چه را به ‎‏همراه داری تحویل دهی. گفت: چیزی به همراه ندارم. فقط چند النگو ‎‏دارم که می خواهم آنها را به امام و برای کمک به جبهه تقدیم کنم. به او ‎‏گفتم: حتی اینها را هم باید تحویل بدهی گفت: باشد. شما اینها را از من ‎‏تحویل بگیر و به امام این امانتی را بده. وقتی دید من این کار را قبول ‎‏نمی کنم بلافاصله النگوهایش را از دستش درآورد و جلوی من ریخت. ‎‏هر کاری کردم او را قانع کنم که برگردد و النگوهایش را تحویل بدهد به ‎‏گوشش فرو نرفت. به ناچار پذیرفتم به جای او آنها را به دفتر امام بدهم ‎‏و رسیدش را هم بگیرم و آدرس بدهد برای او ارسال کنم. می گفت: ‎‏خودت می دانی. من رسید نمی خواهم. فقط بگذار بروم و امامم را ببینم. ‎‏ما چنین شیرزن هایی داشتیم که مشتاق امام بودند. پس از ملاقات، آن ‎‏امانت را به دفتر امام برده و تحویل دفتر دادم که رسیدش را هم هنوز ‎‏دارم. ‏

‏منبع: (تشنه و دریا؛ ص ۱۴۰)

. انتهای پیام /*