پرتال امام خمینی(س): اهمیت ثبت خاطرات آزادگان و بیان آن برای مردم رسالت همیشگی رسانه هاست؛ آنچه امروز در فرهنگ جهاد و شهادت از اهمیت بالایی برخوردار است بازگویی آثار فراوانی جنگ تحمیلی است که نقص عضو، هجران، فراق، اضطراب و اسارت و دهها مفهوم شبیه به آن را در خود دارد اما در میان همه این معانی و حقایق، اسارت چیز دیگری است. اسارت هم فراق دارد و هم اضطراب و هم زخم؛ روزگاری که اسرای عزیز وطن از شنیدن اخبار جنگ و حال روز کشور خود محروم بودند؛ برای مرور رشادت های این قهرمانان ملی گوشه ای از خاطرات یکی از آزادگان در باره ترویج اندیشه امام در اسارتگاه بعثی از نظر می گذرد:

جاسوس همه جا هست!

در اردوگاه ما دو آسایشگاه در یک راهرو واقع بود که درهاشان به هم متصل بود. بچه ها با ترفند خاصی عکس امام را روی دیوار کشیده بودند و جوری هم کشیده بودند که عراقی ها متوجه آن نشوند. یادم هست هر وقت عرصه بر بچه ها تنگ می شد، جلوی این عکس می ایستادند و به این عکس نگاه می کردند و اشک می ریختند و با دیدن آن، هم خاطراتشان زنده می شد و هم امیدواری شان بیشتر می شد؛ تا اینکه یکی از جاسوسها رفت و به عراقی ها اطلاع داد که اینها عکس امام را کشیده اند و به آن احترام می کنند. عراقی ها هم که متوجه شده بودند، آمدند عکس را دیدند و خیلی عصبانی شدند و شروع به کتک زدن بچه ها کردند تا بفهمند چه کسی این عکس را کشیده است و چطور این کار را کرده است. چون ما هیچ امکاناتی برای اینجور کارها نداشتیم. ما آن عکس امام را با زغال باطریهایی که در بیابان افتاده بود کشیده بودیم و خیلی هم تمیز و قشنگ شده بود. وقتی پس از برنامه مفصل تنبیه و کتک زدن به آنها گفتیم که اینطور کشیده ایم، اصلاً باورشان نمی شد که بچه ها اینقدر ماهرانه و هنرمندانه این عکس را با زغال کشیده باشند که مثل چهره طبیعی امام باشد. این موضوع هم، عراقی ها را خیلی عصبانی و ناراحت کرد. آنها تعجب کرده بودند از استعداد بچه ها که با این محاصره شدید و تدابیر امنیتی، اینگونه کارهای خود را پیش می بردند و به اهدافی که داشتند می رسیدند. البته، آنها خیلی هم نفهم بودند! مدتی بود که این عکس کشیده شده بود، ولی آنها نمی دانستند که این عکس امام است. بعداً هم که متوجه شدند و دردسر ایجاد شد، بچه ها می گفتند: این عکس حافظ است و ما عکس حافظ را کشیده ایم. عراقی ها دیده بودند که حافظ عمامه ندارد و ما می گوییم عکس حافظ است، زیرا او هم عمامه داشته است. بعد همان منافق به آنان گفته بود که این عکس امام است. آن وقت عراقی ها می گفتند: شما دروغ می گویید و این عکس خمینی است. چه کسی آن را کشیده؟ خلاصه، آن روز بچه های آسایشگاه یک و آسایشگاه دو، کتک مفصلی خوردند.

ساعتها با عکس امام

یکی از بچه های شمال که به زبان عربی وارد بود، با یک راننده آیفا که مسئول آوردن نان برای اردوگاه بود رفاقت کرده بود و فهمیده بود او شیعه است و ... . بعد از آن، او برایمان روزنامه هایی می آورد و آن اسیر هم روزنامه را لای نانها یا زیر پیراهنش قایم می کرد و ما شبها روزنامه را با زحمت و با رعایت مسائل امنیتی مطالعه می کردیم و اخبار مربوط به جنگ و مسائل سیاسی را می خواندیم و یادداشت می کردیم. از طریق همین روزنامه ها هم عکسی از امام پیدا کردیم که آن را جدا کردیم و بچه ها نوبتی عکس را با خود می بردند و حدود یک یا دو ساعت وقت آزاد را با این عکس می گذراندند و به آن نگاه می کردند؛ البته طوری که دشمن متوجه نشود. تا اینکه بعد از مدتی دوباره عراقی ها متوجه شدند و آن راننده را به جای دیگری تبعید کردند و رابطه ما با بیرون قطع شد.

تحلیل اندیشه های امام

ما در طول بیست و چهار ساعت، شاید یک یا دو ساعت از آسایشگاه بیرون می آمدیم؛ آن هم فقط به خاطر آمار گرفتن و دستشویی رفتن، لذا بیشتر وقت را در آسایشگاه بودیم. با این حال، در آن آسایشگاههای دربسته و بی امکانات، در گروههای دونفری، سه نفری، چهار نفری یا پنج نفری می نشستیم و درباره امام صحبت می کردیم و اندیشه های امام، هدف امام از انقلاب، هدف امام از ادامه جنگ و اینجور مسائل را تحلیل می کردیم. بچه هایی هم که قدرت تحلیل سیاسی شان بالاتر بود یا مسئولیتی در انقلاب یا جنگ داشتند اداره این بحثها را به عهده می گرفتند. این جلسات، جلسات بسیار خوب و مرتبی بود که همیشه برگزار می شد و شبیه جلسات قرآن و هیأتهای مذهبی ایران بود.
برنامه ما این بود که کسی که بر اندیشه های امام بیشتر از دیگران مسلط بود، مسائل را توضیح می داد و در این جلسات، افراد دیگری را تربیت می کرد. بعد، آن دو نفر هم خودشان استاد می شدند و برای جمع دیگری همین جلسات را تشکیل می دادند. در حقیقت، این جلسات یک کلاس امام شناسی بود که برای بچه ها برگزار می شد. بچه ها هم سرگرم این کلاسها بودند و دیگر احساس نمی کردند اسیرند یا مثلاً در حبس به سر می برند.

سخنان امام در بین شاخ و برگها

کار دیگری که در راستای ترویج اندیشه های امام انجام شد این بود: چون دیوارهای آسایشگاهها سیمانی بود، بچه ها به عراقی ها اعتراض کردند که ما خیلی اینجا ناراحت هستیم و روحیه مان خراب شده. اگر اجازه بدهید ما خودمان این آسایشگاهها را رنگ کنیم. آنها موافقت کردند و ما هم این کار را کردیم بچه ها با ترفند خاصی اندیشه های امام و اطلاعاتی را که از امام داشتند بر روی دیوارها می نوشتند؛ به این صورت که ما روی دیوارها گل و سبزه می کشیدیم و در بین شاخ و برگ آنها صحبتهای امام را با خط زیبا و قشنگ، طوری که عراقی ها متوجه نشوند، می نوشتیم. ما به این ترتیب، دیوارآسایشگاه را نقاشی کردیم و این نقاشیها پر از گل و بوته و پرنده بود. بچه ها با این کار فعالیتی فرهنگی می کردند که این خیلی به آنها روحیه می داد و ارادت آنان را نسبت به امام حفظ می کرد. خوشبختانه عراقی ها هم بویی از این مسأله نبردند.

تفرقه، هدف دشمن

بچه ها در اسارت هرچه بیشتر اذیت می شدند و شکنجه می دیدند و کتک می خوردند، ارادتشان به حضرت امام بیشتر می شد و این دقیقاً عکس تفکر پوچ عراقی ها بود. البته، اسرای ما دو دسته بودند: یک دسته بسیجیها بودند و دسته دیگر سربازانی بودند که به اصطلاح به خاطر انجام خدمت سربازی به جبهه آمده بودند. دسته اول امام را به خوبی می شناختند و به خاطر این شناخت، ارادت قلبی بسیار زیادی به او داشتند؛ ولی دسته دوم کمتر با امام و افکار امام آشنایی داشتند و آن اعتقاد محکم و راسخی را که در بسیجیها دیده می شد، نداشتند. عراقی ها هم روی آنها بیشتر کار می کردند و به همین خاطر، خیلی مواقع از آنها می خواستند به امام توهین کنند و گاهی به نتیجه هم می رسیدند. عراقی ها آنها را از ما جدا کرده بودند تا افکار ما روی آنها تأثیر نگذارد، ولی
با فعالیتهای بچه ها و تبلیغاتی که درباره امام می کردند و آگاهیهایی که به اسرا داده می شد، بعد از مدتی آنها هم ارادتمند امام شدند و در مقابل خواسته های عراقی ها با صلابت ایستادند. ( به نقل از مصطفی محمدی نجف آبادی)
مصطفی محمدی نجف آبادی متولد ۱۳۴۷ اصفهان که در تاریخ ۲۹ / ۱ / ۶۷ در منطقه فاو به اسارت درآمد. وی در تاریخ ۲۶ / ۶ / ۶۹ آزاد و به ایران بازگشت. منبع: رنج غربت داغ حسرت؛ ص  ۱۴۷

. انتهای پیام /*