‏همان گونه که می دانید سرهنگ مولوی، رئیس ساواک وقت تهران بود، بعد از جریان‏‎ ‎‏معروف «توهین به حضرت امام، طی مقاله ای در روزنامه اطلاعات» حضرت امام تصمیم‏‎ ‎‏گرفتند روز بعد در مدرسه فیضیه کذب محض بودن مسأله را اعلان کنند، سرهنگ‏‎ ‎‏مولوی از امام وقت ملاقات گرفت تا نزد امام شرفیاب شود، وقتی که به منزل امام آمد،‏‎ ‎‏منتظر ماند تا امام وارد اطاق شدند، سرهنگ مولوی رو کرد به امام و گفت: قربان دیدید‏‎ ‎‏عرض کرده بودم شما به قم تشریف می برید، دیدید خلاف نگفته بودم، امام فرمودند:‏‎ ‎من به قم نمی خواستم بیایم، زیرا من در تهران تکلیفم کمتر بود، در قم بیشتر است،‏ گفت:‏‎ ‎‏خیر، قربان ما چاکریم؛ و در بین صحبتهایش ضمن تملقات عجیب و غریب گفت: ما به‏‎ ‎‏شما اخلاص داریم دستگاه به شما اخلاص دارد و شخص اعلیحضرت به شما اخلاص‏‎ ‎‏دارد، مملکت مرجع تقلید می خواهد و از شما بهتر کیست؟ چاکر از تهران به قم آمدم تا‏‎ ‎‏از شما بخواهم که حضرتعالی مسأله مقاله روزنامه اطلاعات را فراموش کنید و اغماض‏‎ ‎‏بفرمایید، از امروز به بعد هر امری که شما داشته باشید مجری اش خودمان هستیم و با‏‏ یک تلفن بلافاصله خدمتتان می رسیم، امام در جواب فرمودند: ‏دو‏ ‏دو تا، چهار تاست، اگر‎ ‎شما به روزنامه اطلاعات دستور داده اید که آن مقاله را بنویسد من با شما طرفم، اگر او‎ ‎خودش من عندی آن مقاله را نوشته است من با او طرفم، سرهنگ مولوی باز شروع کرد‏‎ ‎‏به راه تحبیب رفتن که آقا ما چاکریم، به شما اخلاص داریم، دستگاه به شما علاقه دارد،‏‎ ‎‏اعلیحضرت به شما علاقه دارد؛ ولی حضرت امام دوباره تکرار کردند که: ‏دو دو تا، چهار‎ ‎تاست، یا شما انجام داده اید یا آنها و...‏؛ سرهنگ مولوی دید امام با این حرفها نرم‏‎ ‎‏نمی شوند، گفت: آقا، اگر پانزده خرداد دوباره تکرار شود ما مسئولش نیستیم، اینجا بود‏‎ ‎‏که امام عصبانی شدند و فرمودند: ‏دستگاه شما دستگاه کفر است، طبیب مخصوص دربار،‎ ‎بهایی است، دستگاه، بهایی است، خود شاه هم در کنار آنهاست و ریشه را باید قطع کرد.‎ ‎توی شهرها باید خون جاری شود تا این مملکت اصلاح شود، و شر شما تمام گردد و...‎ ‎‏سرهنگ مولوی هم عصبانی شده بود؛ ولی چیزی هم نمی توانست بگوید، در نهایت‏‎ ‎‏مجلس را ترک کرد و رفت.

حجت الاسلام والمسلمین سعید اشراقی کتاب پرتوی از خورشید ص ۲۴۱ - ۲۴۲

. انتهای پیام /*